سهراب مَنش

۱۳۸۱ دی ۳۰, دوشنبه

ادامه خواب
با هم قدم مي‌زديم و من همش اين حس را داشتم که دارم تو يک منطقه ممنوعه راه ميرم!
همش تو اين فکر بودم که داريم جايی راه ميريم که ممکن هست بگيرنمون! ولی حال و هوای آن منطقه مثل هميشه بود.
من هر وقت که خودم را در خواب می‌بينم تو يک مکانی هستم که دائما حالت مه گرفتگی داره و رنگ درختها و سبزه ها هيچوقت سبز معمولی نيست و يکجوری سبزی و سياهی با هم قاطی هست. هميشه دورم را مه گرفته و ديد زيادي ندارم.

ولی بودن با دوست رويايی بهم فرصت نميده که به بد بودن و دلگير بودن محيط فکر کنم.هيچوقت هم اين حس را ندارم که کسی که داره باهام را ميره نابينا هست.شايد از خوب بودن اون هست.و شايد گرفتن يک دست خيلی ظريف تو دستات اينجوری برات متصور ميکنه!
راست قضيه اين هست که دلم نميخواد زياد راجب اين خواب توضيحی بدم.و تا امروز هم پيش نيامده که برای کسی اين خواب دائمی را تعريف کنم.يکجوري حس ميکنم که اين خواب و اون دوست رويايی يک قسمت از زندگی خيلی خصوصی من هست.و من معمولا عادت ندارم که حرفهای خصوصی خودم را به کسی بگم و يا خيلی از زير گفتنش در ميرم!
خيلی وقتها دلم ميخواست اين خواب را براي کسی که ميتواند تعبير خواب رو بگويد تعريف کنم و بدونم که چه معنی داره؟!
بهترين فرصت براي تعريف کردن و يک تعبير درست شنيدن وقتی بود که تو هند بودم و براي يک سالی اونجا زندگی ميکردم.ولي اونجا هم برای کسی نگفتم.شايد اگر ميدونستم که اينقدر اين خواب طولاني ميشه و همراهم ميمونه براي يکی از آن دراويشی که تو هند ميشناختم تعريف ميکردم و تعبيرش رو می‌پرسيدم! ولی نکردم!
دليل اينکه امروز اين خواب را اينجا نوشتم هم اين است که احتمالا مسافرم! بايد برم و اين وبلاگ به احتمال زياد تا يک ماه ديگر با من هست، و بعدش میره جزء خیلی از کارهایی که کردم و ادامه ندادم.
به هرحال هنوز چیزی معلوم نیست، و من باید یک روزی این خواب را تعریف میکردم، حالا برای کسانی گفتم که نمیشناسم و نمیشناسند من را!
خوابهای رنگی ببینید.
توضیح نقاشی: این نقاشی را برای این انتخاب کردم،چون کسی که تو خواب من میاد تقریبا همین حالت را داره! البته منظورم بال داشتن نیست.منظورم صورتی هست که سالیان سال با من هست و در عین حال که خیلی برام آشنا هست.همیشه یکجور پوشیده هست.
شاید اگر قرار بود که این خواب من یک موزیک هم داشته باشد، فکر میکنم این میشد که گذاشتم.

.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]