سهراب مَنش

۱۳۸۱ آبان ۲۵, شنبه

دومی

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۲۴, جمعه

من سه تا نقاشی تو کامپیوترم دارم که خیلی به آنها علاقمند هستم،یکی همین است که امروز گذاشتم و یکی را هم فردا خواهم گذاشت،و یکی دیگر را پس فردا.
صورتها توی هر سه نقاشی خیلی زنده هستند! و همین برای من جذاب هست.شما هم اگر دوست داشتید نظرتون را راجب این عکسها بنویسید.

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۲۲, چهارشنبه

ضحاک
وقتي که وضع جوانان ايران رو مي بينم، و تو خبرها هر روز از بالا رفتن آمار اعتیاد در بین آنان و سیل خارج شدنشان از مملکت را میخوانم و اینکه چگونه در مملکت خودشان هیچ ارزش و حقی برایشان قائل نیستند، بی اختیار به یاد شاهنامه و داستان ضحاک مار به دوش میفتم!!
براستی این بزرگمرد تاریخ ایران چقدر زیبا فهمیده بود و چقدر زیرکانه و زیبا نوشته بود آن داستان را.سعی میکنم که قسمتی از داستان را تا آنجا که به ذهنم میرسد بنویسم.
و شیطان بار دیگر در برابر ضحاک ظاهر شد و از او خواست که آشپز مخصوص او باشد، ضحاک نیز پذیرفت، و وقتی ضحاک از شیطان سوال کرد که چه کنم که تلافی کارهای تو را کرده باشم.شیطان گفت:بگذار که من بر شانه هایت بوسه بزنم.
و پس از آن بوسه یود که آن مارها بر دوش ضحاک آمدند و هیچ طبیبی نتوانست آن را درمان کند، و شیطان اینبار به شکل یک طبیب ظاهر شد و به ضحاک گفت که تنها راه علاجت این است که هر روز مغز دو جوان را به این مارها بدهی...
به راستی به غیر از این شده مملکت ما در حال حاضر؟!
تنها علاج و راه ممکن برای باقی ماندن بر حکومت این ظالمین قربانی کردن جوانان است و آنها هم به جد مشغول هستند، روزگاری آنها را در زندانها اعدام کردند،روزگاری یک میلیون از آنها را در جنگ به کشتن دادند و اکنون نیز با بلای اعتیاد و مهاجرت به جان آنها افتاده اند.
ای کاش زمانی که ما در مدرسه بودیم کسانی پیدا میشدند که برایمان بگویند که فردوسی از سرودن ضحاک مار به دوش چه انگیزه ای داشت.
رحمت ایزدی بر تو باد ای فردوسی.

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۲۱, سه‌شنبه

افطار مستضعفان
همانطور که شما عزیزان مشاهده میکنید چندتا آدمی که اصلا چشمشون دنبال مال و مقام نیست! دور هم جمع شدند و دارند یک افطار کاملا فقیرانه به یاد فقرا میل میکنند.
لازم به توضیح است که آنچه می بینید چلومرغ با زعفران نیست ها! این که شما می بینید اسمش خرما ی مستضعفی هست.
خدایا باز هم چشمهات رو ببند و فکر کن بنده هایت را "برابر" آفریدی!
من از دست خدا هم گله دارم...

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۱۹, یکشنبه

فکر میکنم اولین بار که به چشم خریدار به یک چهره مورد علاقه نگاه کردم،زمانی بود که سریال هزار دستان پخش میشد.
دیروز با یک دوستی صحبت میکردم، یک عکس به من نشان داد و گفت که این عکس چهره دلخواه من! هست.
راست هم میگفت،من از این مدل صورت و آرایش خیلی خوشم میاد،یعنی خـــــــــــیلی زیاد.
البته این نقاشی که گذاشتم یک کم با آن عکسی که دیروز دیدم فرق میکند،
به نظر من ابرو تو صورت آدمها مثل بال برای پرنده ها میمونه! یعنی هر چی کشیده تر باشه زیباتر به نظر میاد و هر چی کمانی تر بهتر!
فقط زیاد نازک نباشه که زود میشکنه!!
به جای این کلاه! و پوشش قرمز هم باید یک دریا مو باشه، اونهم از نوع مشکیش!
آرزو که بر آدم نیمه جوان عیب نیست!
هست؟



(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]