سهراب مَنش

۱۳۸۱ آبان ۱۰, جمعه

همیشه فکر میکردم شیرین با فرهاد چیکار کرده بود که این بدبخت با تیشه افتاد به جون کوه، و کَند و کَند. و هر چی سنگ تو منطقه! بود را تراشید.
والله هر کسی این حرفهایی که شیرین زده را مشنید، به جای با تیشه به جان کوه افتادن، با دندون! میفتاد هر چی سنگ بود را میجوید!
تازه هنوز به جای اصلی داستان نرسیده.
داستانهای عاشقانه کهن:شیرین و فرهاد از وحشی بافقی.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]