سهراب مَنش

۱۳۸۱ آبان ۱۷, جمعه



به ديدارت ای پرچم کاويانی . ـ . شود جان و دل غرقه در شادمانی
چه داری که از هر نگاه تو خيزد . ـ . ز دل شور جانبازی و جانفشانی
مرا ديده تا بر تو افتد شود نو . ـ . کهن آنهمه شوکت باستانی
همه آن جلال و غرور و بزرگی . ـ . همه آن جهانگيری و کاردانی
بياد آيد آن روزگار همايون . ـ . که بر يکجهان داشتی سايبانی
بناز ای فره يادگار نياکان . ـ . ببال ای بزرگ آيت پهلوانی
که چون تو متاعی به گيتی نباشد . ـ . به فر و شکوه و به قدر و گرانی
چه زبده جوانان ميهن به راهت . ـ . گذشتند يکسر ز جان و جوانی
چه شبها که تا صبح يکدم نخفتند . ـ . دليران برای تو در پاسبانی
چه آزادمردان که مردانه از شوق . ـ . بپايت فشاندند جان رايگانی
اميد آنکه بينم بپای تو دشمن . ـ . زده زانوی لابه و ناتوانی
اميد آنکه همواره باشد بر اين بوم . ـ . تو را سايه سروری جاودانی

منسوب به:محمد حسین ساسان نیا

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]