فرق میکنی!
تا به این روز از زندگی نه چندان بلندم بارها از دیگران شنیده ام که: یکجوری فرق داری تو!
اوایلش نمیدانستم که چه میگویند و من چه فرقی دارم، ولی گذر زمان این را برایم روشن کرد که به راستی فرق دارم،
من با یک جوان هم سن و سال خودم فرق دارم، و این فرق را خودم نیز امروز احساس میکنم،
دلایلش را نمیدانستم، و یا شاید نمیخواستم که بدانم و یا میدانستم و نمیخواستم که باور کنم، هر چه بود امروز میدانم و باور کرده ام و مینویسم که چرا فرق دارم.
تنها دلیلی که باعث فرق میشود بین من و خیلی از جوانهای این زمانه این است که من چند سالی را در جنگ گذراندم، و تربیت شده مکتب خشن جنگ هستم!
من بارها مرگ را در چند قدمی خودم دیدم و بارها(شاید!) پیش آمد که باید در فرصتی که شاید نزدیک به چند ثانیه بود تصمیم میگرفتم خودم زنده بمانم و یا دشمنم را زنده نگه دارم!
و از این غمناکتر این بود که گاهی بین جان خودم و هم رزمم که مجروح و خون آلود بر زمین افتاده بود باید یکی را انتخاب میکردم و من هم مثل هر کسی دیگر خودم را انتخاب کردم.
دیدن این صحنه ها و تجربه آنها کاری نیست که بشود به سادگی از آن گذشت و فراموش کرد،
من پذیرفتم اینرا و تمام تلاشم را کرده ام و میکنم،تا بلکه کمی تغیر کنم، چقدر موفق بوده ام برای خودم مشخص نیست، ولی برایم مشخص هست که فرق دارم و این فرقی نیست که بخواهم امروز از آن راضی باشم.
اگر عمری بود و حوصله ای، حتما باید چند تا از این موارد رو بنویسم و شاید با نوشتنم بتوانم که تا حدی بگویم که چرا فرق کردم! و عوض شده ام برای همه عمرم.
باید راجبش خیلی توضیح داد و نوشت و من هم نوشتن نمیدانم،اینکه بتوانم شما را در وضعی قرار بدهم که انفجار یک گلوله توپ و یا خمپاره را صدها بار در کمتر از ده متری خود تجربه کرده باشی، اینکه با موج گلوله های کاتیوشا چند ده متر از روی زمین کنده شده و پرت شده باشی، اینکه بعد از موج گرفتگی شدید وقتی کمی به خودت میایی می بینی که از سوراخهای دماغ و گوش و دهنت خون بیرون زده(به خاطر پاره شدن مویرگها) و اینکه ده ها بار یقین پیدا کرده باشی که گلوله تک تیرانداز دشمن فقط از فاصله ای کمتر از پنج سانتیمتری سرت رد شده و اون صدای وحشتناک(ویز مانند) رو شنیده باشی و به خودت گفته باشی که اینبار هم خطا زد، کاری نیست که من بتوانم انجام بدهم، توانائیم بسیار کم است در نوشتن و اصلا نمیشود که بعضی چیزها را با نوشتن گفت،
سعی خودم را میکنم که بتوان فقط کمی از آنها را در آینده بگویم، هر چند که شاید نتوانم.