سهراب مَنش

۱۳۸۱ آبان ۶, دوشنبه

فرق میکنی!
تا به این روز از زندگی نه چندان بلندم بارها از دیگران شنیده ام که: یکجوری فرق داری تو!
اوایلش نمیدانستم که چه میگویند و من چه فرقی دارم، ولی گذر زمان این را برایم روشن کرد که به راستی فرق دارم،
من با یک جوان هم سن و سال خودم فرق دارم، و این فرق را خودم نیز امروز احساس میکنم،
دلایلش را نمیدانستم، و یا شاید نمیخواستم که بدانم و یا میدانستم و نمیخواستم که باور کنم، هر چه بود امروز میدانم و باور کرده ام و مینویسم که چرا فرق دارم.
تنها دلیلی که باعث فرق میشود بین من و خیلی از جوانهای این زمانه این است که من چند سالی را در جنگ گذراندم، و تربیت شده مکتب خشن جنگ هستم!
من بارها مرگ را در چند قدمی خودم دیدم و بارها(شاید!) پیش آمد که باید در فرصتی که شاید نزدیک به چند ثانیه بود تصمیم میگرفتم خودم زنده بمانم و یا دشمنم را زنده نگه دارم!
و از این غمناکتر این بود که گاهی بین جان خودم و هم رزمم که مجروح و خون آلود بر زمین افتاده بود باید یکی را انتخاب میکردم و من هم مثل هر کسی دیگر خودم را انتخاب کردم.
دیدن این صحنه ها و تجربه آنها کاری نیست که بشود به سادگی از آن گذشت و فراموش کرد،
من پذیرفتم اینرا و تمام تلاشم را کرده ام و میکنم،تا بلکه کمی تغیر کنم، چقدر موفق بوده ام برای خودم مشخص نیست، ولی برایم مشخص هست که فرق دارم و این فرقی نیست که بخواهم امروز از آن راضی باشم.
اگر عمری بود و حوصله ای، حتما باید چند تا از این موارد رو بنویسم و شاید با نوشتنم بتوانم که تا حدی بگویم که چرا فرق کردم! و عوض شده ام برای همه عمرم.
باید راجبش خیلی توضیح داد و نوشت و من هم نوشتن نمیدانم،اینکه بتوانم شما را در وضعی قرار بدهم که انفجار یک گلوله توپ و یا خمپاره را صدها بار در کمتر از ده متری خود تجربه کرده باشی، اینکه با موج گلوله های کاتیوشا چند ده متر از روی زمین کنده شده و پرت شده باشی، اینکه بعد از موج گرفتگی شدید وقتی کمی به خودت میایی می بینی که از سوراخهای دماغ و گوش و دهنت خون بیرون زده(به خاطر پاره شدن مویرگها) و اینکه ده ها بار یقین پیدا کرده باشی که گلوله تک تیرانداز دشمن فقط از فاصله ای کمتر از پنج سانتیمتری سرت رد شده و اون صدای وحشتناک(ویز مانند) رو شنیده باشی و به خودت گفته باشی که اینبار هم خطا زد، کاری نیست که من بتوانم انجام بدهم، توانائیم بسیار کم است در نوشتن و اصلا نمیشود که بعضی چیزها را با نوشتن گفت،
سعی خودم را میکنم که بتوان فقط کمی از آنها را در آینده بگویم، هر چند که شاید نتوانم.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]