سهراب مَنش

۱۳۸۱ مهر ۲۴, چهارشنبه

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر..

شکر لب گشت،عطر افشان زء مویش
زء چشم تر،گلاب افشان زء رویش
بداد از لب می اندوه سوزش
که گویی جان به لب آورد تنورش...


چند کلامی از این قسمت داستان: شیرین از عشق پاک و خالی از هوسش سخن میگوید، و از سویی هوس بازی و هوس پیشگی مردان را ملامت میکند.
به فرهاد یادآور میشود که از هیچ چیز به اندازه تهمت ناپاک دامنی وحشت ندارد و معتقد است این همکناری باری از تهمت بر دوش هر دو آنها میگذارد،
و برای همین میخواهد که این راز بین خودشان بماند، اما از قدیم گفته اند که:رازی کز دو بیرون شد، ثمر شد!
اگر فرصت دارید گوش بدهید به این داستان زیبای عاشقانه.
داستانهای عاشقانه کهن فارسی:شیرین و فرهاد از وحشی بافقی.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]