شکر لب گشت،عطر افشان زء مویش
زء چشم تر،گلاب افشان زء رویش
بداد از لب می اندوه سوزش
که گویی جان به لب آورد تنورش...
چند کلامی از این قسمت داستان: شیرین از عشق پاک و خالی از هوسش سخن میگوید، و از سویی هوس بازی و هوس پیشگی مردان را ملامت میکند.
به فرهاد یادآور میشود که از هیچ چیز به اندازه تهمت ناپاک دامنی وحشت ندارد و معتقد است این همکناری باری از تهمت بر دوش هر دو آنها میگذارد،
و برای همین میخواهد که این راز بین خودشان بماند، اما از قدیم گفته اند که:رازی کز دو بیرون شد، ثمر شد!
اگر فرصت دارید گوش بدهید به این داستان زیبای عاشقانه.
داستانهای عاشقانه کهن فارسی:شیرین و فرهاد از وحشی بافقی.