گزارش ۲۴ ساعت گذشته
فکر میکنم که از این به بعد هر شنبه شب یک گزارش ۲۴ ساعته از کارهایی که کردم بنویسم!
روزهای تعطیل را من اصلا نمیفهمم چطور تمام میشود! شب فکر میکنم به روزی که گذراندم و تقریبا هیچ چیزی توش پیدا نمیکنم!
الان ساعت ۲:۳۶ دقیقه نیمه شب هست،دارم شام! می پزم،این گشاد بودن من تو آشپزی آخر کار دست من میدهد،آنقدر پیتزا و همبرگز خوردم،روی ژنهای بدنم تاثیر گذاشته !(دارم گرد میشوم!:)
غذا که میپزم، سعی میکنم که کلی احساس آشپزی! بهم دست بده، نمیدانم که چطوری هم باید این حس رو پیدا بکنم،سعی میکنم کارهای مادرم رو انجام بدهم! وقتی دارم آشپزی میکنم سعی میکنم یکی از ترانه هایی که مادرم رو میخواند،(هنگام آشپزی!) را بخوانم، ولی خوب یادم نمیامد که چی میخواند! فکر میکنم خودش هم نمیدانست این بنده ناز خداوند،
یک چیزی تو این مایه ها:دوستت دارم میدونی! این کاره دله،گناه من نیست...
روزهای عزاداری هم معمولا یک روضه ای که یکجا شنیده بود رو میخواند،
اما باز این غذا پخته نمیشود! الان خدا را شکر فقط باید دم بکشه(لوبیا پلو!)
اما روز رو چطوری گذراندم خودم هم نمیدانم،دیشب که تقریبا دم صبح(ساعت۶:۳۰) خوابیدم،تا نزدیک ظهر هم خواب بودم،بعدالظهر هم رفتم خرید کردم،و برگشتم،
این کتابی که برای دیپلم شوفری! رو گرفتم نگاه کردم، ۳۵۰ صفحه A4 هست، من هم هيچي ازش نميفهمم! فقط ميدونم که براي همين کتاب و هشت جلسه کلاس! ۴۵۰ يورو پول دادم(خر که شاخ و دم نباید داشته باشه حتما!)
سر شب نشستم و یک چند تا وبلاگ خواندم! بقیه اش را هم خودم نمیدانم!
الان دارم به عصر جمعه با شما گوش میدهم! غذا دیگه باید دم کشیده باشه، شام رو بخورم(یا صبحانه را!) و بعدش ببینم خدا چی میخواد، کلا که به بطالت میگذره این روزهای تعطیل،
خدایا من رو از دست خودم نجات بده.الهی آمین!