سهراب مَنش

۱۳۸۱ مهر ۷, یکشنبه

ای یار، بگذار که بر شاخهء این صبح دل آویز
بنشینم و از عشق سرودی بسُرایم
آنگاه به صد شوق چو مرغان سبک بال
پر گیرم از این بام و به سوی تو بیایم
خورشید از آن دور از آن قله پر برف
آغوش کند باز،همه مهر همه ناز
سیمرغ طلایی پر و بالیست که چون من
از لانه برون آمده، دارد سر پرواز
پرواز به آنجا که نشاط از تو امید است
پرواز به آنجا که سرود و است و سرور است
آنجا که سرا پای تو در روشنی صبح
رویای شرابیست که در جام بلور است
آنجا که سحر، گونهء گلگون تو در خواب
از بوسه خورشید چو برگ گلِ ناز است
آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد
چشمم به تماشا،تمنای تو باز است...

همین فعلا

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]