سهراب مَنش

۱۳۸۱ شهریور ۳, یکشنبه

یک جورهایی احساس میکنم که باید برم، باید دوباره حرکت داشته باشم ، از سکونی که تو زندگیم هست زیاد راضی نیستم و باید بگم که من هیچوقت اهل ساکن شدن نبودم،
الان چندین وقت هست که خودم را اینجا حیس کردم، نمیدونم کجا باید رفت و یا اصلا چگونه!
فقط میدونم که خسته هستم از اینهمه یکجا ماندن، و یکنواخت زندگی کردن،
رفتن هم راحت نیست، نه دیگه آنقدر جوان هستم که بگویم میرم و هر چی پیش آمد خوش آمد و نه تحمل این وضع برایم راحت هست، احتیاج به تنوع دارم،
زندگی شاید در نظر خیلی آدمها تحصیل، کار و خانه باشد،ولی برای من اینطوری نیست!
نمیدونم! شاید این هم اثر تعطیلی امروز هست! ولی این حال مال امروز و دیروز نیست، من نمیتونم بمونم ، والان یکجورهایی با خودم درگیر هستم،
حالا علی الحساب که ظرفشویی و رختشویی امروز که روز تعطیل هست رو عشقه، فردا یک روز دیگه هست، و خیلی چیزها ممکن!!

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]