سهراب مَنش

۱۳۸۱ شهریور ۹, شنبه

امشب داشتم وبلاگ خاطرات مُشبک را میخواندم، یک چیزی رو کشف کردم که نمیدونم باید اینجا بنویسم یا نه!؟
علی پیروز(نویسنده وبلاگ) تولدش بوده و با یک سری از دوستان وبلاگ نویس رفته بودند بیرون و خلاصه چند بار براش جشن تولد گرفتند،
وقتی داشتم این وبلاگ رو میخواندم، یادم افتاد که من هیچوقت یک همچین مراسمی تو زندگیم نداشتم!
یعنی من اصلا یادم نمیاد که روز تولدم بوده باشه و من یکجا بشینم و یک کیک بیاورند جلوم و من شمعها رو فوت کنم و از این حرفها!
البته تو چندین جشن تولد بودم و کادو دادم ،
یکجورهایی یک جوری شدم!!
۳۴ سال از عمر من گذشته و هنوز یک جشن تولد برای خودم نگرفتم! (مگر خود آدم این مراسم رو میگیره؟)
اینکه این مراسم برگزار بشود زیاد نباید مهم باشد،ولی حتما! خاطرات خوشی برای آدم خواهد ماند که من این خاطرات رو ندارم..
کسی هست که وضعیت مشابه من را داشته باشد؟ اگر هست لطفا تو نظرخواهی بنویسید.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]