سهراب مَنش

۱۳۸۱ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

امروز داستان مریم را تمام میکنم و بعدا در رابطه با این موضوع و کسانی که نظر داده اند بیشتر خواهم نوشت،البته ظاهرا در این چند روز که من نبوده ام،فهیمه خانم بعضی از نظرات(در اصل فکر میکنم فخشها را) پاک کرده،از ایشان آن نظرات را هم میپرسم و یک توضیح کامل خواهم داد،
سرنوشت مریم
بعد از همه حرفها و صحبتها، مریم باز کار خودش را میکرد،و به نظر خودش خیلی تمیز و حساب شده کارش را انجام میداد!
شوهرش هم به خاطر حفظ آبرو نمیتوانست این موضوع را با کسی در میان بگذارد، و از طرفی هم نمیتوانست 24 ساعته دنبال زنش برود و نمیخواست طوری برخورد بکند که دخترشان(آنموقع 9 ساله بود) متوجه چیزی بشود!
"مریم" زنی بود که دیگه سر براه نمیشد و با اینکه شوهرش 2 بار بیخیال کارهای مریم شد، و به مریم اجازه داد که به زندگی خانوادگی برگردد، ولی مریم این پلها را هم خراب کرد،
من حدود 11 ماه نه تماسی با شوهر مریم گرفتم و نه دیگه پیگیر این بودم که ببینم مریم چکار میکند!
ولی مشخص بود که زندگی آنها دیگر زندگی نخواهد شد،و همه چی تمام شده بود،مریم با یکی از دوست پسرهاش قرار ازدواج گذاشته بود و طوری برخورد میکرد که شوهرش طلاقش بدهد و بتواند با دوست پسرش ازدواج بکند و با هم بروند خارج از ایران زندگی بکنند
شوهر مریم که دیگر ناامید شده بود با طلاق موافقت کرد،منتها "مریم" میخواست که مهریه اش را هم بگیرد!
وقتی قضیه به اینجا کشید، شوهرش عکسها را نشانش داد و گفت اگر مثل بچه آدم طلاق نگیرد و پی کارش نرود،کارش به جاهای باریک کشیده خواهد شد،
"مریم" هم که دید دیگه مسجد جای گوزیدن نیست،خودش دُمش را گذاشت رو کولش و رفت!
الان شوهر مریم با دخترش در خارج از ایران زندگی میکند،و مریم هم در ایران در منزل مادرش زندگی میکند و نتوانست با دوست پسرش ازدواج بکند،
فکر میکنم که الان بشود بالای میدان ونک وقتی کنار خیابان ایستاده پیداش کرد!!
دلیل اینکه چرا من دخالت کردم هم خیلی ساده هست!"مریم" فکر میکرد میتواند هر مردی را که اراده بکند در اختیار بگیرد! و به غیر از این خیلی ادعاهای دیگر هم داشت که از جمله آنها اینکه مدعی بود زن با ایمانی هست میشود نام برد!
من هم از کسانی که ادعای بیخودی دارند خوشم نمیاد! و از کاری که کردم هم پشیمان نیستم،
طلاق گرفتن مریم به این دلیل نبود که من زنگ زده بودم و با شوهرش صحبت کرده بودم،بلکه به این دلیل بو که مریم با اینکه 2 بار به خاطر ارتباطاتش، کارش بد جوری بیخ پیدا کرده بود،باز هم حاضر نبود دست از کارهای کثیفش برداره و به قولی لیاقت یک زندگی خوب را نداشت
درسته که آدم نباید تو زندگی خصوصی مردم دخالت بکنه،ولی به نظر من نمیشه مثل اسب چشمت را روی همه چی هم ببندی!!
امیدوارم که زندگی هیچ آدمی به اینجاها کشیده نشود.{آمین}

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]