دليل من برای گذاشتن اين داستانها در وبلاگ
اين داستان شيرين عاشقانه هم تمام شد.و من از شنيدن اين داستان که قبلا نه آن را خوانده بودم و نه آن را شنيده بودم لذت فراوان بردم.
دليل اينکه من اين داستانها را در وبلاگ ميگذارم تا شايد کسی ديگر به غير ازخودم هم گوش کند.اين هست که احساس ميکنم که نسل جوان کشور ما تا حدودی از معنی واقعی عشق و عاشقی دور شده(البته نه همه جوانان) و عشق برای آنان چيز ديگری معنی ميشود.
تا آنجا که من ديده ام بيشتر کسانی که مدعی عاشقی هستند.سکس را با عشق اشتباه گرفته اند و اگر بخواهم راحتر بگويم به نام عشق فقط در پی ارضاء غرايض جنسی خود هستند.
من در رابطه اينکه داشتن روابط سکسی قبل از ازدواج کار درستی هست يا نه نميخواهم حرفی بزنم و ميگويم که هر کسی اختيار بدن خودش را دارد.و هر کاری بخواهد با آن ميکند و به ديگران نيز مربوط نيست که بخواهند راجب اين موضوعات کاملا خصوصی نظر بدهند.
من اگر هنرمند باشم سعی ميکنم کلاه خودم را دو دستی نگه دارم تا باد نبرد.و هر کسی هم در اين رابطه فقط مسئول خودش ميباشد.
اميدوارم که با گوش دادن به اين داستانها بيشتر و بيشتر معنی عشق و عاشقی را بفهميم و در زندگيمان به کار بنديم، و البته گوش دادن و به کار گرفتن این داستانها ربطی به متاهل بودن و مجرد بودن ندارد.
به هر حال اگر يک فقط يک نفر به غير از خودم از طريق اين وبلاگ به اين داستانها گوش بکند و يک تاثير مثبت ولو کوچک در زندگی اش داشته باشد.من مزد خودم را گرفته ام.
و در آخر اینکه:از صدای سخن عشق نديدم خوش تر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند.