سهراب مَنش

۱۳۸۱ تیر ۱۵, شنبه

تلفن
ايميل هات رو که چک ميکنی مي بينی يک نفر از آشنايان يک ايميل گذاشته که به منزل مادرت يک زنگ بزن!
دلت مثل آتش گُر ميگيره.ميترسی.نگران ميشی.نميدونی چی شده که يک نفر ديگه برات ايميل داده که به خانه مادرت يک تلفن بکن.
هزار بار به خودت ميگی ديگه اگر قرار بوده که اتفاقی بيفته افتاده.پس اول کمی آرام باش و بعدش زنگ بزن.
مملکت ما هم چه چيزش درست هست که تلفنهاش درست باشه.شماره منزل مادر رو ميگيری.اشغال ميزنه.دوباره ميگيری و اينبار هيچ صدايی از تو تلفن نمياد.انگار که وصل شدی به جهنم.و خلاصه آخر شب دوباره سعی ميکنی.
حال يک چيز حديد ميشنوی!
يک خانمی به زبان آلمانی و انگليسی بهت مي که شماره ای که گرفتی اشتباه هست و دوباره بگيريد!!
ميگی لابد خط ايراد داره و دوباره ميگيری و ده بار ميگيری و باز هر بار همان پيغام رو ميشنوی!!
نا اميد ميشی و زنگ ميزنی به منزل خواهر.اين يکی خوشبختانه!! بعد از چهار بار گرفتن وصل ميشه.
سراغ مادر رو ميگيری در حالی که دل تو دلت نيست و همش ميترسی از جوابی که ميخوای بشنوی.
مادر سن و سالش رفته بالا.و نزديک ۶۰ سال داره.کبدش ناراحتی پيدا کره بوده و بردنش بيمارستان و عملش کردند و خوشبختانه به خير گذشته.و فعلا که تو منزل بستری هست.
تقريبا ۱۴ سال هست که به دور از خانواده هستی و ديگه پيش خودت فکر ميکنی که برات عادت شده دوری و نديدن.ولی وقتی ميشنوی نميدونی چه بکنی!!
اين سر دنيا نشستی و از بردن يک دسته گل و يک احوالپرسی با مادرت عاجز هستی.
اهل گريه و من ننه من غريبم بازی نيستی.ولی آدم که هستی.
ته دلت خدا رو شکر ميکنی که به خير گذشته و الان بهتر هست.سراغ بقيه خانواده رو ميگيری.برادرهای کوچکترت که حالا ازدواج کردند و بچه دار شدند و تو هنوز نتونستی از دهنشون کلمه عمو رو بشنوی.هر کدام گرفتار زندگی خودشان هستد.وقتی بابات ميليونر نبوده و قرار هست که خانواده رو پای خودشون وايستند تو اين زمانه.به نظر من کاری هست که رستم دستان هم اگر بود.حتما زير گذراندن امور روزانه اش تو ايران امروز کم مياورد.!
از خواهر خداحافظی ميکنی و باز شماره مادر رو ميگيری
شماره ای که شما گرفته ايد اشتباه هست.تماس رو قطع کنيد و شماره رو چک کنيد!
اينبار ديگه دلشوره نداری حداقل ميدونی که چی شده .و به خير گذشته.
اما حسرت اينکه پاشی بری بغل دست مادرت که الان تو بستر بيماری دراز کشيده. به دلت ميماند. بچه هاش رو بزرگ کرده که يک همچين روزهايی در کنارش باشند.اما نيستی و چقدر اين نبودنت برای خودت سخت هست.
مادر اين فرزندت رو ببخش که به هنگام نياز در کنارت نيست. ولی دلش همين الان که داره تايپ ميکنه کنار آن جايی هست که تو دراز کشيدی.
مادر بمان و خوب شو و سايه ات رو بر سر فرزندانت نگهدار.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]