سهراب مَنش

۱۳۸۱ تیر ۱۴, جمعه

تعريف دلشوره
امروز داشتم فکر ميکردم که دلشوره را چگونه بايد تعريف کرد؟!
اگر بخواهيم يک مشابه برای کلمه دلشوره بياوريم چه بايد بگوييم؟
فکر ميکنم بعضی از کلمات را نميشود با هيچ کلمه ديگری معادل کرد.
مثل يک حس بخصوص ميمونه که نتوانی تعريف بکنی.
مثلا تا حالا شده که ناخن دستتان را مقداری بيشتر از حد معمول کوتاه کنيد؟
نوک انگشت يک حالتی ميشه که نه اسمش درد هست و نه اسمش سوزش! يک حس بخصوصی داره.نه اذيت ميکند و نه ميگذارد که آرام باشی.
بعضی چيزها هنوز در زبان آدميزاد تعريفی ندارد.و اگر بخواهی منظورت را برسانی بايد از کلماتی استفاده بکنی که خودت هم ميدانی آن چيزی که احساس ميکنی نيست و تعریفی هم که ميکنی به دل خودت هم نمي چسبد!!
توضیح: اگر شما فکر میکنید که میتوانید تعریفی از کلمه دلشوره داشته باشید.لطفا در قسمت نظر خواهی بنویسید.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]