یک وقتهایی از بس خسته نیستی نمیتوانی بخوابی.و یک وقتهایی از بس که خسته هستی خوابت نمی برد.فکر میکنم این بالش شهید شد از بس که کوبیدم تو سرش امشب.تقصیر این خلقت بشر چی هست که من خوابم نمیبرد!؟
یا اصلا به من نمیاد مثل بچه آدم سر شب برم دندانهایم رو مسواک بزنم و مثل آدمهای بی خیال یک مقدار تو رختخواب تلویزیون نگاه بکنم و بعدش لامپ رو خاموش کنم و به بالش بغلی که هزار سال هست بغل بالش من هست و هیچ خاصیتی ندارد! شب بخیر بگویم و بخوابم.
حالا که پا شدم و یک لیوان سوپ(مثل خارجیها سوپ رو تو لیوان میخورم نه کاسه!) خوردم.برم دوباره بیفتم به شکنجه کردن بالشم.
شاید معجزه شد و خوابیدم!
:: سهراب ::