سهراب مَنش

۱۳۸۱ تیر ۱۶, یکشنبه

هوس
عرض کنم که الان که دارم اينها رو مينويسم يک شنبه غروب هست.صدای اذان کليسا ها برای خواندن نماز مغرب به گوش ميرسه و حتی گوش رو آزار ميده.خيلی خداوند به پروردگار رحم کرده که اينها هفته ای يک بار ميروند کليسا و گرنه که با اين صدای ناقوسهای کليسا دهن من سرويس ميشد.
اما اينها ربطی به موضوع حرف من نداره من يک هوسی کردم.و طالب يک چيزی شدم که نميدانم اينجا بايد بنويسم يا نه؟! شايد نوشتنش زشت باشه.يعنی خيلی زشت باشه.وگرنه که من چيزهای زشت هم اينجا نوشتم تا حالا.
من يک هوسی کردم که نميدونم چطوری بايد بگم که شما هم مزه اش رو بفهميد!!
طبيعتا بايد اينطوری باشد که وقتی ميخواهی به کسی بگويی که هوس چيزی کردی.پيش خودت فکر ميکنی که حتما اين بابا که داری بهش ميگی هم مزه آن چيز را ميداند.وگرنه که کلی حالت گرفته ميشه و بهت هم يک جوری برميخوره که چرا طرفت نميدونه هوسی که تو کردي چه جوری هست!!!
خجالت ميکشم بگم هوس چی کردم.آخه شايد زشت باشه! از يک طرف هم نميشه تا فردا صبح اينجا تايپ کرد که خجالت ميکشم.چون خواننده اگر آقا باشه که ميگه به تخمم و ميره و آگر خانم باشد هم بالاخره يک داداشی،بابايی، و يا شوهری دارد که به تخم اون حواله بدهد اين خجالت کشيدن من رو!!
باز هم روم نميشه بگم.ولی ميگم.تا ۳ بشمار.من ميگم۳.۲.۱. باشه ميگم.من هوس کردم برم ديوانه خانه يک مدتی بمونم.
باور کنيد که نه شوخی ميکنم و نه قصد اذيت کردن دارم.البته ديوانه خانه هم که نه.منظورم اين بيمارستانهای روانی هست!!
البته از مال ايران خوشم نمياد.آدم رو زياد ميزنند اونجا.ولي مال اينجاها بد نيست .حالا حداقل اين هست که نميزنَنِت به خاطر اينکه ديوانه ای و عقلت نميرسه که هر کاری رو درست انجام بدی!
نه دارم جوک میگم و نه دارم ..س شعر مینویسم.
اینکه از کجا میدونم که تو ایران میزنند و اینجا نه. هم لابد دیدم و یا بودم اونجا که میگم.
اگر تا حالا ندیده اید.هنوز هم دیر نشده.سر راهتون یک روزی که یک کم وقت دارید دو تا پاکت سیگار بخرید. و برید ببینید.(به خانمها توصیه میکنم که با یک مرد بروند)
هوس کردم که برم اونجا بستری بشم.تا حالا اگر نبودید من نمیتونم براتون توضیح بدهم که چه جورِی لذت داره.
تو این جور جاها اگر دلت بخواد که با هیچ کسی حرف نزنی و فقط تماشا بکنید کسی بهتون نمیگه دیوانه!!
تو این جور جاها اگر دلتون برای یک چیزی بسوزه و بخواهید که گریه کنید .از هیچکس خجالت نمیکشید.
تو این جور جاها کلمه ای به نام حسودی هیچ معنی نداره.کسی به کسی حسودی نمیکنه اصلا.
تو این جور جاها زمان جلو نمیره و اگر هم بره کسی متوجه گذشت اون نمیشه و ناراحت گذشتن زمان نیست.
یک جورهایی یک قسمتی از بهشت هست به نظر من که روی این کره زمین ساختند آدمها.ولی اونها که ساختند نمیدونند که آدمهایی که اون تو هستند احساس در بهشت بودن رو میکنند.
چطوری بنویسم این را؟ که شما موقع خواندن خنده ات نگیره و باور کنید که دارم راست میگم و هیچ حرفی رو به شوخی ننوشتم تو این مطلب!!
من به عنوان یک کسی که لذت آنجا بودن رو برده باید اینجا مینوشتم که اونجا آدمهاش باحالتر از آدمهایی هستن که بیرون از آنجا هستند.هر چند که شاید تو که داری میخوانی این رو باور نکنی و بخندی و بگی بچه مردم تو خارج چِت کرده.
هر چی فکر میکنم نمیتونم حرفم را بنویسم.
یکی به من بگه حرفم رو چطوری باید بنویسم؟!؟




من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]