سهراب مَنش

۱۳۸۱ خرداد ۱۶, پنجشنبه

امشب (که الان ديگه ميشه ديشب) يکي از کانالهلي تلويزيوني آلمان به نام WDR يک فيلم ايراني پخش کرد که من هم نشستم ديدم.ولي راستش هيچي از اين فيلم نفهميدم!
داستان فيلم راجب يک پسر افغاني بود که به خاطر جنگ وارد ايران شدن و تو يکي از قهوه خانه هاي مرزی مشغول به کار بود و مثلا داشت مشکلات يک بچه جنگزده را نشان میداد.
از اول فيلم تا آخر فيلم این پسر بچه داشت تو بيابان ميدويد.و مثلا ميخواست هم کار بکند و هم درس بخواند.
چيزي که تو فيلم جالب بود.اين بود که تقريبا تمام هنرپيشه های فيلم که همه آماتور بودند به شدت عملی بودند.و از همه باحالتر يک مامور نيروی انتظامی بود که چپ و راست ميامد و از اين بدبختها باج ميگرفت و مینشست و با همانها که ازشون باج گرفته بود تل بازی ميکرد.و وقتی توپ ميشد از قهوه چی که اسمش <خان> بود.ميپرسيد که اين دور و بر آدم مشکوک يا افغانی نديدی که؟
و يارو هم جواب ميداد که نه!بعدش يک پاکت سيگار و يک مقدار پول (باج) از اين ننه مرده ها ميگرفت و چون حسابی کشيده بود و توپ شده بود ميگفت:به اون قران که تو سينه محمد هست.اگر يک خلافکار اينجا ها ببينم تو همين قهوه خانه خشتکش رو در ميارم:)
چون از اول نديدم فيلم رو نميدونم اسم فيلم چی بود!
ولی هر چی بود.خيلی ت.خ.م.ی. بود.همين.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]