سهراب مَنش

۱۳۸۱ خرداد ۲۵, شنبه

قهوه ترک
اولین باری که من قهوه خوردم (coffee) سال ۱۳۶۴ بود.دقيقتر بخواهم بگويم روز سيزدهم فروردين ۱۳۶۴ «سيزده بدر» بود.
چند روزی برای گذران تعطيلات نوروز مرخصی گرفته بودم و از منطقه به تهران آمده بودم.
روز سيزده بدر با يکی از رفقا تصميم گرفتيم بريم پارک ملت.
من تو منطقه که بودم نزديک به ۲۰۰۰ تومان (دو هزار) حقوق ميگرفتم و جون خرجی نداشتم .بيشتر همان دو هزار تومن هم ميموند و معمولا وقتی می آمدم تهران فرصتی برای خرج کردنش پيدا ميکردم.لباس ميخريدم و بقيه اش رو هم قا قا لی لی ميخرديم و ميبردم برای بچه ها تو منطقه.
عصر روز سيزده بدر تشنه و گشنه داشتيم پياده برميگشتيم به طرف منزل.من هوس چايی کرده بودم و سر خيابان ميرداماد زير آن آپارتمانها که الان اسمشان را فراموش کرده ام يک رستوران بود.
رفتيم تو .تقريبا شلوغ بود.من رفتم جلو که چايی سفارش بدم.آقاهه که اونجا ايستاده بود پشت دخل.يک نگاه کج کج انداخت به من و گفت که بفرمائيد.
گفتم دو تا چايی بي زحمت!
نيش آقاهه باز شد و يک جورهايی تو مايه بفرما متلک! بهم گفت که اونجا چايی ندارند!
من هم که خر.برگشتم گفتم شما چه جور «رستوران قهوه خانه ای» هستيد که چايی نداريد!
آقاهه باز نيشش رو باز کرد و گفت که ما اينجا فقط نوشيدنی گرم.قهوه داريم و شير شکلات.
(مرسی کلاس!) تو دلم گفتم.
من هم گفتم خب دو تا قهوه بده به ما بی زحمت.
گفتش چه مدل قهوه ای؟
من عصبی شدم و فکر کردم من رو گذاشته سر کار!(تا اون روز من تو زندگيم شايد دو بار قهوه خورده بودم .آن هم تو خانه مردم.و فقط ميدونستم قهوه يک جور نوشيدنی هست که برای خوردنش بايد بيست تا قند بندازی توش که از تلخی در بياد!)
آقاهه قيافه من رو که ديد فهميد عصبی شدم و يک دونه از اين منوها داد دستم و يک قسمت از منو رو نشانم داد و گفت اين ليست قهوه ها هست
چشمتون روز بد نبينه.من يک نگاه کردم به ليست ديدم ده مدل اسم خارجکی اون تو نوشته که من هيچی ازش نميفهمم.يک نگاه به رفيقم انداختم.و از قيافه اش فهميدم که اون از من خرتر و گيج تر هست!
باز به ليست نگاه کردم و ديدم توی ليست يک کلمه ای هست که من قبلا تو زندگيم حداقل اون کلمه را شنيدم! نوشته بود قهوه ترک.
پيش خودم يک دو دوتا چهار تا کردم و به خودم گفتم اگر اينهم مثل چايی ترکی باشه.بايد دو تا ليوان بزرگ قهوه به ما بده.
به آقاهه گفتم دو تا قهوه ترک بده به ما.
و پرسيدم که چقدر ميشه حساب ما؟
آقاهه گفت ۳۰۰ سيصد تومن!!
برق از ۳ فاز من پريد.۳۰۰ تومن خيلی پول بود و اگر اشتباه نکنم جديدترين شلوار لی رو با ۱۰۰۰ تومان ميشد بخری
به آقاهه گفتم: بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟(همينقدر کش آمده بودم آنموقع)
گفت:سيصد تومان قربان (اين قربان گفتنش هم يک جور فحش به حساب ميامد برای من)
من هم نزديک ده دقيقه بود که منو به دست آنجا ايستاده بودم و ديگه خيلی سه بود اگر ميزدم زيرش.
خلاصه که پول را دادم و منتظر بودم که قهوه بياد که بريم بشينيم زهرمار کنيم
يک هو آقاهه گفت بفرمائيد! من رو پيشخوان رو نگاه کردم و چيزی به نظرم آشنا نيومد!
پرسيدم چی رو بفرمائيد؟
ديگه اونموقع بود که آقاهه يقين پيدا کرد که من تو اين چيزها خرٍ خر هستم.
دوتا نعلبکی که وسطش دوتا انگشت دونه (به همان کوچيکی) سراميک که دسته دار بود رو هٌل داد طرف من.
از قيافه ام هيچی نميگم که انموقع چه شکلی شده بودم!
بردم سر ميز (نميدونستم بايد بشينيم خودشان ميارند) و نشستم.
يک مزه کردم اين چيزی که سفارس داده بودم.ديدم مزه اش مثل زغنبوت ميمونه.
هر چی رو ميز دنبال شکر گشتم پيدا نکردم.رفتم به آقاهه گفتم که شکر نداريد؟
گفتش با قهوه ترک که شکر نميخورند (نيشش هم باز بود)
گفتم اين رفيق ما بدون شکر نميتونه بخوره اين رو!
يک جا شکری داد به من.و من برگشتم سر ميز.هر چي شکر تو اون جاشکری ۱۰ سانتيمتری بود .من خالی کردم تو اين فنجان ۲ سانتيمتری!
باز هم تلخ بود لامصب.
خلاصه کلام اينکه من جون دادم تا اون قهوه را تمام کردم.و همان باعث شد که ديگه تو زندگيم جيزی که نميدونم چی هست رو سفارش بدم.
توضيح:من هنوز هم قهوه خور نشدم و چایی خور هستم.ولی اينجا هم يک بار سوتی دادم و يک irish coffee خوردم که اين هم خودش داستانی داره.که شايد روزی مکتوب شد.




من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]