سهراب مَنش

۱۳۸۱ خرداد ۱۹, یکشنبه

..ادامه نوشته پایین
خانواده ها رو به اسم و فامیل کسی که زندانی بود صدا میکردند.
چیزی که عجیب بود این بود که تو ملاقات حضوری اینطور نبود و چند تا خانواده رو با هم میبردند تو زندان.
اسم برادر اون دختر رو خواندند.
یک نفر از کسانی که اونجا کار میکرد با یک برگه آبی میومد و برگه رو میداد دستت خانواده ها.
کسی که زندان رفته بود.میدونست که برگه آبی یعنی دادسرای شماره یک.
یعنی باید کسی که با این برگه میاد تو چشم بند بزنه.
نمیشد که حدس زد قضیه چی هست.
اون دختر مثل یک غزال بود
یک غزال که زیبایی چشمهاش مثل آهو بود.زیبا به معنای واقعی کلمه.هر چند که کلمات خیلی وقتها کم میارند در برابر واقعیات
هر کسی که میرفت تو بر نمیگشت !و هر چند دقیقه یک بار درب بزرگ زندان باز میشد و یک مینی بوس و یا از این از این هایسها ازش خارج میشد.
تک و توک هم بعضیها که میرفتند تو رو میدیدی که بر میگشتند.ولی هیچکدام نمی آمدند به طرف جمعیت.و صورتها یی که میدیدی خیلی عجیب بود.
اون دختر به همراه خانواده اش رفتند تو.
مادر خداحافظی کرد و دختر همراه با یک خجالت خیلی ناز. سری تکان داد و یک خداحافظی خیلی آرام کرد.و بعد مثل غزال رفت دنبال مادرش.
نمیدونم چقدر کشید که برگشت.شاید نیم ساعت هم نشد.
با اینکه هیچکس من نمیشد. دلشوره گرفته بودم برای برگشتش و الان میگم شاید دلشوره داشتم برای چیزی که میخواستم بشنوم.
حتما میدونید taxidermist چي هست.
کسي که از زندان اومد بيرون.آهويی بود که <تاکسيدرميست> شده بود.
مادرش همراهش نبود.برگشت يک نگاهي به طرف ما انداخت.
به خدا قسم که اون چشمها عوض شده بود.
قشنگ بود ولي بي جان.
انگار که روی اون همه قشنگی رو يک گرد سفيد پاشيده بودند .مثل گچ سفيد شده .
بين سفيدی گچ با گل ياس خيلي فرق هست.فرقش مثل زندگی و مرگ هست.
و اين دختر ديگه مثل گل ياس سفيد نبود.مثل گچ بود.لبهاش سفيد شده بود
يکي از تلخترين نگاه هايی که ممکن هست تو زندگی ببيني رو من اونجا ديدم
دختري که رفت تو زندان.يک دختر ۱۹ و يا ۲۰ ساله بود.ولي دختري که برگشت بيرون.به آدمهای ۵۰ ساله شبيه بود.يعني در عرض شايد نيم ساعت پير شد.۳۰ سال پير شد.
بعضي از ما آدمها يک چيزهايی رو ميتونيم از قبل حدس بزنيم.ولي اگر اون فکر بد باشه.همش خودت رو مشغول ميکني به اينکه حتما دارم اشتباه فکر ميکنم.
تو يک جمله:به دل خودت دروغ ميگی ولی دروغی که خودت هم نميتونی باور کنی
ديگه دلت نميخواد اسم و فاميل عزيزت رو بخونند.
دلت ميخواد بری و اونجا نباشی و باور کنی که هيچی نشده
ولی آمدند و اسم رو خواندند و برگه آبی دادند دستمان و از درب کوچک رفتيم تو.
من نميدونم آدمهای ديگه چه حالی ميشند وقتي که يک پارچه کثيف که دو تا بند بهش چسبانده شده رو مجبور بشی که رو چشمت مادرت ببندی.
تکرارش بکنم.مجبور بشوی که چشم بند را به روی صورت مادرت ببندی
مادر چادری هست.و نميتونه هم چادرش رو نگه داره و هم رو صورتش چيزی ببنده!
و يک سری مادر به خطا نشستند و دارند نگا هت ميکنند و نيشخند ميزنند به تو و مادرت که بلد نيست وقتی که دو دستی چادر رو نگه داشته چشم بند هم بزنه.
روی چشم خودت هم چشم بند ميبندی و همراه يک ماموری که تو اون اطاقک نبوده و نديديش ميری تو حياط زندان.
تو زندان (سال ۶۷) حياط زندان بوی قبرستان رو ميده.يک بويی داره که نميدونی چی هست.يک جور بوی مردن ميده.(من آن بو رو هيچ جای ديگر لمس نکردم)
بايد همه چيز رو از زير چشم بندت ببينی.و تو دلت ميگی اينجا بوی ملاقات نمياد!
ولی جرات نميکنی به چيزی که تو ذهنت ميگذره دقت بکنی.
دلشوره و ترس وقتی با هم قاطی بشه معجون تلخی ميشه که اميدوارم هيچکس تجربه نکند.
ميری تو اطاقی که اسم اجرای احکام داره
يک کاغذی ميدند دستت و ميگويند که وصيتنامه هست !
و يک ساک که ميشناسی! و يک کيسه پلاستيکی که توش لوازم شخصی کسی هست که نميخواست زندگيش مثل همه باشه و مثل همه هم نشد...
توضيح:مجبور شدم خيلی از چيزهايی که تو ذهنم آمد را اينجا ساطور بزنم.
اما چيزی که خوانديد اسمش داستان نيست.واقعيتهايی هست که تو مملکت ما گفته نشده و هنوز هم نميشه گفت!





من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]