سهراب مَنش

۱۳۸۱ اردیبهشت ۱۴, شنبه

تبار شکوفه های یخ
زخمهايش ارغوان بودند
زني كه مي جنگيد؛
با گرزي از باران
در صبح پيروزي
اگر شب بود آتجا يا ستاره اي بي نور
او تمام مهرباني روز بود
فرياد زد:
”... نه آنكس كه شما گوئيد، كه ”من” اينچنين ام.
و اي مرده هاي باستاني
اي سنت هاي هزار ساله در بستر
نطفه بي عشقي اگر بسته ايد،
به جادوي خون ما بود
زني بود يا رستمي ديگر؟
...

..

زني بود
خوش بوتر از شب هاي ياس
ژرف تر از جنگل
برفوجي از نور نشست.
و هنوز در اين همهمه پر هراس مردانه
شعر شكست شيطان را
به آيه هاي زنانه اش
تطهیر میدهد.
....

توضیح: اینها که نوشته شد.از خود من نیست.«کاملا معلوم هست» ولی قشنگ اومد به چشمم.و اینجا نوشتمش.که شاید چند نفر دیگه هم خوششون بیاد!!

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]