تبار شکوفه های یخ
زخمهايش ارغوان بودند
زني كه مي جنگيد؛
با گرزي از باران
در صبح پيروزي
اگر شب بود آتجا يا ستاره اي بي نور
او تمام مهرباني روز بود
فرياد زد:
”... نه آنكس كه شما گوئيد، كه ”من” اينچنين ام.
و اي مرده هاي باستاني
اي سنت هاي هزار ساله در بستر
نطفه بي عشقي اگر بسته ايد،
به جادوي خون ما بود
زني بود يا رستمي ديگر؟
...
..
زني بود
خوش بوتر از شب هاي ياس
ژرف تر از جنگل
برفوجي از نور نشست.
و هنوز در اين همهمه پر هراس مردانه
شعر شكست شيطان را
به آيه هاي زنانه اش
تطهیر میدهد.
....
توضیح: اینها که نوشته شد.از خود من نیست.«کاملا معلوم هست» ولی قشنگ اومد به چشمم.و اینجا نوشتمش.که شاید چند نفر دیگه هم خوششون بیاد!!