سهراب مَنش

۱۳۸۱ خرداد ۱, چهارشنبه

صفحه دوم
یک نامه به کسی که روزگاری عاشقش بودم
مریم آواره شدن میدانی یعنی چه؟
آواره شدم.به معنای واقعی کلمه.تو شهر خودم آواره شدم.امروز که دارم به آن دوران فکر میکنم شاید به نظرم خنده دار بیاید این آوارگی.ولی آن روز امروز نبود و من هم این نبودم که این زمان هستم.مریم آدم عاشق اگر به عشقش نرسد.سر به آوارگی میگذارد.احتیاجی نیست که حتما فکر کنی در این دنیا فقط یک بار یکی عاشق و آواره شد.و آن کسی نیست به جز مجنون.
اشتباه فکر میکنی مریم جان.مجنون هم برای این سر به آوارگی گذاشت که عزیزش لیلی را از دست داده بود.
من داستان زیاد بلد نیستم مریم.
نمیدانم چند سال طول کشید که مجنون آواره شد. ولی میدانم که کسی پیدا شد و قصه لیلی و مجنون را نوشت.همین و بس.
اما من قصه آوارگیم را خودم نوشتم.
اینکه می گویم خودم نوشتم حرف بیخود نیست.نوشتار درمانی کردم.اصلا اسمش به گوش تو رسیده؟
میدانی که نوشتن یک عشق چقدر سخت است؟!.از خود عاشقی سخت تر.و تلخ تر.
میدانی چرا سخت تر است؟ هر روز باید با خودت تکرار کنی و بنویسی تا باور کنی که اشتباه کرده ای!
اما باور کردن کار آسانی نیست مریم.حکایت شب و روز نیست که با دلیل و منطق بگویی جون هوا تاریک است پس شب است! من نمیدانم که کسی تعریفی میتواند از عشق داشته باشد یا نه؟! من تعریفی از آن ندارم.
انگار که به خواب سنگینی فرو بروی.و شتاب زده از خواب بیدار شوی و ندانی که چه وقت است!شب است یا روز. آن لحظه گیج شدن را میتوانی تصور بکنی؟
اگر هنوز درکش برایت ممکن نیست.فکر کن که در زیرزمینی تاریک و بدون نور.و برق.زندانی شده ای.و ساعت نداری.و نمیفهمی که کی به خواب رفته ای؟ چه وقت بیدار شده ای؟نمیتوانی بفهمی مریم.گیجی آن چند لحظه را به خاطر بسپار.و فکر کن که به جای چند لحظه یا دقیقه.چند سال آن گیجی طول بکشد.
نه میتوانی تشخیص بدهی.و نه هر جه برایت تعریف کنند نمیتوانی بفهمی.
اگر تو هم در جنگ شرکت کرده بودی.میگفتم: دقیقه های اول موج گرفتگی.به همان گیجی.
مریم من تعریف درستی از عاشقی نشنیده ام.‌و خودم هم برای آن تعریفی ندارم.!همین که گفتم.
ولی میدانم که جبران آن گیجی سخت است.سخت.
هیچ منطقی برایش نمیتوانی بیاوری.و فقط باید چشمت را ببندی و باور کنی که تمام شده.و این باور کردن.اگر هنرمند باشی سالها طول میکشد.
فراموش نکن که میخواهی باور بکنی که خطا رفته ای درعاشق شدن و اشتباه کرده ای!
من امروز باور کرده ام.و فراموش! و یقین دارم که کار من اشتباه نبود.
امروز از تو اسمی هست در ذهن من.و خاطره ای شیرین و تلخ و تلخ و تلخ...
اما دیگر خاطره ای!نه بیشتر.بین خاطره بودن تا واقعیت بودن را می فهمی و میدانی!
مریم جان این نامه را نوشته ام که از تو خداحافظی کنم.و همانطور که اول نامه نوشتم.بارها و بارها این نامه را نوشتم.ولی نفرستادم.آماده فرستادن نبودم.شاید امیدی داشتم و شاید آماده نبودم که به تو بگویم.
امروز که این نامه را میخوانی از آن همه عشق.از آن همه آوارگی.و از آن همه عذاب کشیدن سه سالی است که رها شده ام.مثل قاصدکی بر باد.مثل رودخانه ای که به شوق دریا به جلو می رود.
اما باید یک بار برای خودت مینوشتم.برای خودم که صدها بار نوشتم و پاره کردم.و باز نوشتم و غمگین شدم.و باز نوشتم و ...
امروز که این نامه را مینویسم فقط و فقط به کمک خودم اینکار را میکنم.هنوز کسی پیدا نشده که کمکم کند در نوشتن.و کمکم کند در فراموش کردن!
درک میکنی سختی آن را؟ سخت است مریم سخت! اما ممکن
سخن راکوتاه کنم.امروز دلم برای عاشقی تنگ است.نه برای تو!
من نمیدانم که چند سال دیگر زنده خواهم بود.ولی می دانم که دیگر نه میخواهم و نه میتوانم که تنها باشم.!نمیخواهم و نمیتوانم.!
هیچ تضمینی هم نمیتوانم به خودم بدهم که اگر ابن بار هم عاشق بشوم.عاقبت خوبی در انتظارم است یا نه!
ولی میدانم که حکایت عاشقی مثل نفس کشیدن است.باید نفس کشید.و باید عاشق شد.نه میتوانی جلوی نفس کشیدن را برای مدت طولانی بگیری.و نه میتوانی جلوی عاشق شدن را بگیری! هر دو اینها غیر ارادی هست.و می ماند.
اما میشود که کمی مراقب تر بود.و کمی با صبر بیشتر برخورد کرد.همین.بیشتر نمی شود.و نمیخواهم که بشود!
مریم: همه آنچه که نوشتم شاید دقیقه ای بود از سالهای خوشم و بدم.کوتاه نوشتم.
عاشقی را اگر بخواهی که بنویسی.برای هر ساعت آن باید روزها بنویسی.و من نوشته ام.من مشق عاشقی را تمام کردم.و اینکه تو خواندی نامه ای بود دوستانه برای تو.
میخواستم که بهت بگم دوستت داشتم دیوونه!!
پی.اس.(این کلاس من رو کشته :)).مریم اگر بد نوشتم و بدون رعایت املاء.برای این بود که شرح دیوانگی را نمیشود به زبان عاقلی گفت.
دیوونگیم رو نوشتم دیوونه:)
مریم من هر کاری باید میکردم کردم.و همه گفته ها رو گفتم.پس دیگه گله نکن ازمن.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]