سهراب مَنش

۱۳۸۱ اردیبهشت ۹, دوشنبه

میخوامت
امشب با یکی صحبت میکردم.حرف رسید به عشق و عاشقی! من یاد قدیمها افتادم. که من هم برا خودم."یکی" را داشتم !.خلاصه از ناراحتی میخواستم عرق خوری را شروع کنم.و مثل فیلمهای قدیمی عربده کشی کنم و بگم:شمسی.میخوامت لامسب.بعدش یادم افتاد که نه عرق دارم تو خونه.و ساعت هم از 10 شب رد شده.پلیس میاد چوب تو آستینم میکنه.تازه اون آرتیسته که عرق میخورد میرفت عربده میکشید.پا میشد میرفت پشت خونه عشقش داد میزد.من که که خودم را جر هم بدم صدایم.یک کیلومتر آنطرفتر نمیره! پس واسه چی داد بزنم؟ بگذریم.میگن: عشق باید مثل دسته چٌپق دو تا سر داشته باشه.وگرنه عشق یک سره چیه؟آفرین مایه دردسره.برم ببینم آبجو دارم.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]