سهراب مَنش

۱۳۸۱ اردیبهشت ۸, یکشنبه

آخیش.درست شده.از دیشب تا صبح سه بار یک مطلب رو تایپ کردم.وقتی زدم پابلیش.میگفت: سرمون خیلی شلوغه.وقت نداریم! دفعه سوم که اینو گفت.یک جورهایی یک حالی شدم تو مایه های "نه بد نه خوب".مطمئن بودم اینکه میگفت به علت شلوغی نمیتونیم مطلب را پابلیش کنیم.دروغ هست.ولی کاری از دستم برنمیامد که بخوام انجام.بدم.شما ها وقتی میدونید یکی بهتون دروغ میگه.چه برخوردی میکنید؟عصبی میشید؟ دادمیزنید؟ یخه یارو رو میگیرید و میگید مرتیکه خر گیر آوردی!چه میکنید وقتی هیج عکس العملی نمیتونه جواب اون دروغ را بده..من به حد انفجار عصبانی میشم.ولی نه داد میزنم.نه یخه کسی را میگیرم.فقط سرم را میندازم پائین.سعی میکنم لبخند بزنم.و میرم.از اونجا یا از پیش اون کسی که هستم.ولی این گستاخی را اگر شده 10 سال بعد تلافی بکنم.میکنم.چرا؟؟ چون تو دروغش یکجور تحقیر کردن هم وجود داشت.و من از اینکه کسی بخواد کس دیگر را تحقیر بکنه.متنفرم.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]