امتحان کلاس سوم راهنمايی
زمان:سال ۱۳۶۴ مکان:پادگان دوکوهه «نزديک به شهر انديمشک»
من و هفت هشتا از بچه هاي تيپ سيد الشهدا جمع شديم تو يکي از ساختمانهاي شش طبقه که مثلا امتحان بديم.چند وقت بود که يک طرح جديد آمده بود که بچه هايی که تو منطقه بودن بتونند درس هم بخوانند که مثلا عقب نيفتند از درس. يادم نمياد که چه امتحاناتی داشتيم.ولی يادم هست که همگی ولو شده بوديم رو زمين.چند تا از کتابهای درسي را وسط باز کرده بوديم و داشتيم دنبال جواب سوالها تو کتاب مي گشتيم!چقدر مشکل بود پيدا کردن جوابها از تو کتابی که فرصت نکرده بودی ۲ بار به صورت کامل بخونی!آقا معلم برا خودش نشسته بود يک گوشه داشت يک دعايی را ميخواند.هر چی هم ازش ميپرسيديم که جوابها کجاست؟ ميگفت من اگر بگم يک جوری گناه کردم.ميگفت نگاه هم نميکنم که چه ميکنيد شماها .تا اگر ازم چيزي پرسيده شد.بگم نميدونم .و دروغ هم نگفته باشم!!خلاصه هر کدام از بچه ها جواب يکی از سوالها را پيدا ميکرد.و بعد از اينکه کلی نازش را بقيه ميکشيدن جواب را به بقيه هم نشان ميداد که بنويسند.با همه اين حرفها هيچکدام از ما ۲۰ نگرفتيم!! شايد برا اين بود که جلو سه شدنش را بگيرند! برگه های امتحان را ميفرستادند تهران برای نمره دادن.خلاصه من و بقيه بچه ها قبول شديم.از تو اون هشت نفر چهار نفرشان هنوز سال ۱۳۶۴ تمام نشده بود شهيد شدن.از دو تای ديگه هم بی خبر هستم.گردان ما را نزديکهای عيد فرستادند.غرب .و تو پادگان ابوذر بوديم جند وقتی.ولی اين امکانات را آنجا نداشتيم که بخواهيم درسمان را ادامه بديم.من ماندم با يک مدرک سيکل که هنوز هم تو خانه مادری داره خاک ميخوره.فعلا