سهراب مَنش

۱۳۸۱ فروردین ۲۱, چهارشنبه

آقای مرتصی نگاهی یک مطلبی راجب این دو تا دختر که من عکس آنها را تو وبلاگ گذاشتم.نوشته اند و در سایت گویا گذاشته اند.من همان روزهایی که این دختر خودش را کشت. یک سری چیزها نوشتم که الان باید تو آرشیو باشه.به راستی هدف این دختر چه بود؟ مگر نمیخواست که از لذتهای بهشتی بهره مند بشه؟مگر بهشت به غیر از این است که با نامزد خودت دست در دست راه بروی {این دختر نامزد داشته} مگر به غیر از این است که میگویند بهشت هم طبقه بندی دارد! و مگر به غیر از این است که اگر دختر فقیری مثل همین دختر اگر به بهشت بروند.نه در طبقه هفتم بهشت که به یقین در طبقه همکف جا خواهد داشت.و من یقین دارم که اگر آدمها بخواهند به قطع و یقین همین کره خاکی بهتر از طبقه همکف بهشت خواهد بود.
آری آری زندگی زیباست.
زندگی آتشگهی پاینده پا برجاست.
گر بیفروزیش رقص شعله اش تا بیکران پیداست.
ور نه خاموش است و خاموشی گناهماست.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]