سهراب مَنش

۱۳۸۱ فروردین ۲۱, چهارشنبه

من هر وقت مطلبی را از وبلاگ دیگران اینجا میاورم.و اسمی از وبلاگ دیگران در وبلاگ خودم میاورم.حتما برای نویسنده آن وبلاگ یک ایمیل میفرستم.و بهش اطلاع میدم.نه اینکه فکر کنید مثلا میخواهم قانون کپی رایت را مراعات کنم.و از این چیزهای با کلاس که فعلا در سطح کلاس من نیست.من میدانم که همه کسانی که وبلاگ مینویسند.به نوعی درد دل میکنند.و بسیاری از ما شاید یک جور نوشتار درمانی برای خودمان درست کرده ایم.و از طریق نوشتن در این وبلاگها میخواهم به صورتی دردهایمان را.دلتنگیهایمان را.و ناراحتی هایمان را بیان کنیم.ما داریم اینجا یک جور آموزش می بینیم.آموزش تحمل دیگران.آموزش مخالف بودن با دیگران.در حالی که احساس دشمنی بین خود و نویسنده دیگر به وجود نیاید.من دلم میخواد بشینم با کسی که عقاید من را صد در صد قبول ندارد ساعتها صحبت کنم.به حرفهایش انتقاد کنم.و همینطور یاد بگیرم که به انتقاد مردم گوش بدهم.و تجربه کنم تحمل عقاید دیگران را.هر چند که با افکار من یکجور نباشد.ولی به هیچ عنوان نمیخواهم که بعد از تمام شدن حرفمان خودم با عصبانیت به سمتی بروم و طرف مقابلم به سمت دیگر.دلم میخواهد بعد از تمام شدن حرفمان با طرفم دست بدهم.او را به نوشیدن یک چای (اگر درمقابل هم هستیم) دعوت کنم. و اگر از هم دور هستیم برایش شبی خوش آرزو کنم.و بگویم که به امید صحبتی دیگر.ولی متاسفانه می بینم که در بعضی از وبلاگها کاملا قضیه بر عکس است.یعنی حس میکنم که بعضی از وبلاگها برای این باز شده.که یک جور همان حکایت چشم به هم چشمی را اینجا نیز پیاده کنند.من یقین دارم که اینطور نوشتن نتیجه ای ندارد به غیر از اینکه این تفرقه بزرگ که در این 25 سال اخیر بین ما ملت ایرانی انداخته اند.عمیق تر بشود.و امیدوارم که اینطور نشود.یک مثال بیاورم.من چند روز قبل وقتی وبلاگسپیده را خواندم .احساس کردم که باید در مقابلش حرفی بزنم.و اینکار را نیز کردم.جالب هست که بین من و سپیده هیچ مشکلی پیش نیامد.و من موضوع را تمام شده میدانستم.ولی امروز وقتی وبلاگ بچه محل را میخواندم.دیدم که این آقا ظاهرا کاسه داغتر از آش شده.و گفته اند که حاضر هستند که دست آن فلسطینی را ببوسند!! از آنجا که نویسنده آن وبلاگ برای من ایمیلی نداده بود و من خود به صورت اتفاقی آن مطلب را خواندم..به ایشان نخواهم گفت که این مطلب را اینجا نوشته ام.فقط در جواب این آقا میگویم.که شما شاید مایل باشید که برای کینه ای که از مردم خود داری و به وضوح میشود آن را از نوشته هایت دید.روزی حاضر خواهی بود دست صدام حسین را که به خون هموطنت آغشته است را نیز ببوسی.!! ولی این نظر تو است و من دست کسی را که زیر بیانیه کنفرانس عرب را امضا میکند.و خاک مملکت من را به چند عرب از کیسه خلیفه میبخشد با ساطور قطع خواهم کرد.و به این کارم نیز افتخار خواهم کرد.همانطور که با تمام بدبختی هایی که به خاطر حظور پنج ساله در جنگ پیدا کردم.و میدانم که تا آخر عمرم دست از سرم بر نخواهد داشت.افتخار میکنم.و خداوند را شاهد میگیرم که اگر روزی ببینم که باز کشوری نظر به یک وجب از خاک آن ایران عزیز دارد.با کمال میل دوباره.تمام این امکاناتی که اینجا برای خودم درست کرده ام.را رها خواهم کرد. و دوباره برای دفاع از خاکم با کمال میل جانم را حاضرم تقدیم کنم.در آخر آرزو میکنم که این مصیبتی که در خاورمیانه شروع شده.به زودی تمام شود. هم آن مردمی که در آنجا زندگی میکنند راحت شوند.و هم ما از شنیدن این خبرهای دردناک راحت بشویم.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]