سهراب مَنش

۱۳۸۱ فروردین ۲۵, یکشنبه

از حالم بگم/که چندان خوش نیست.درد و مرضهایی که دیروز نوشتم.بعضی هاشون آمده سراغم.میخواستم امشب خودم را به یک چدول عرق دعوت کنم.دیدم اصلا حال نمیده.یک چند بیت از یکی دیگر از شعرهای اخوان ثالث را مینویسم.میرم ولوٌ بشم.اگر اشتباه نکنم.اسم این شعر "لحظه دیدار" هست.
لحظه دیدار نزدیکست
باز من دیوانه ام.مستم
باز میلرزد دلم.دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
توضیح:: امیدوارم شما هیچوقت تو این جهانی که من هستم نباشید.اینجا همش درد هست و درد.فعلا

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]