از حالم بگم/که چندان خوش نیست.درد و مرضهایی که دیروز نوشتم.بعضی هاشون آمده سراغم.میخواستم امشب خودم را به یک چدول عرق دعوت کنم.دیدم اصلا حال نمیده.یک چند بیت از یکی دیگر از شعرهای اخوان ثالث را مینویسم.میرم ولوٌ بشم.اگر اشتباه نکنم.اسم این شعر "لحظه دیدار" هست.
لحظه دیدار نزدیکست
باز من دیوانه ام.مستم
باز میلرزد دلم.دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
توضیح:: امیدوارم شما هیچوقت تو این جهانی که من هستم نباشید.اینجا همش درد هست و درد.فعلا