سهراب مَنش

۱۳۸۱ فروردین ۱۶, جمعه

امروز (که همان دیروز هست در اصل) یک شکم سیر با تهران صحبت کردم.تلفن کرده بودم.{قبلا عرض کرده بودم که خانواده ما اینترنت نداره.و ما مٌردیم از بی کلاسی!!} چیزی که جالب بود این بود که وقتی تو لیست نگاه کردم. نوشته بود که با این کارت میشود 22 دقیقه با ایران صحبت کرد.من هم اندازه 22 دقیقه حاضر بودم که حرف بزنم وبشنوم.همیشه نزدیک قطع شدن تلفن.میگم که اگر یکدفعه قطع شد.من خداحافظی کرده باشم.و آنها هم میگن باشه.خلاصه که این بار 10 دفعه این جمله را تکرار کردم.چون نزدیک به 45 دقیقه صحبت کردم!! نفهمیدم که اشتباه شده بود یا آن لیستی که در آن مغازه بود قدیمی بود!! سراغ هر چی آدم زنده هست تو فامیلمون را گرفتم.آمار مرده ها را هم گرفتم.کٌلی هم پرت وپلا گفتم تا قطع شد.یک جورهایی هم خوش به حالم بود.هم کلافه شده بودم از اینکه نمی دانستم چه وقت قطع میشه!! ولی در مجمع خیلی خوش گذشت.یک ایمیل به وبلاگ لیلی لیلای دادم.اگر جواب آمد و اجازه هم داده شد از طرف فرستنده.هم سوال را اینجا میگذارم.و هم جواب را.فعلا

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]