به لطف ۴ ساعت زودتر از کاز تعطيل کردن.و کلی قرص(۲تا) امشب آروم شدم.نميدونم خانواده ام زنگ زدند يا نه؟خودم که تلفن نکردم.وتلفن موبايل هم بسته بود.اميدوارم که زنگ نزده باشند.از ديروز دنبال يک بهونه خوب ميگردم برا زنگ نزدنم.ولی چيزي به فکرم نميرسه.نميخوام دروغ بگم به خانواده.ولی راست گفتن هم درست به نظر نمياد!!
عقل ميگه دروغ بگو.ولی
دل نميگذارد.شما چه ميکنی وقتی تو اين حالت قرار ميگيری؟؟
گفتن مشکلات و يا مريضی به کسی که کاری از دستش ساخته نيست چه فايده ای داره؟؟به غير از اينکه
فقط و فقط دل نگرانی براشون درست ميشه.و از اينکه کاری نميتونن انجام بدن حالشون گرفته ميشه.اينکه تو اين دنيا کسی باشه که نازت رو بکشه و نگرانت باشه.
بايد خوب باشه!!ولی اصلا راه نداره برا اينکه از غم و يا درد خودت کم کني.اين غم و يا درد را به کسی ديگه منتقل کنی.اين نظر من هست .غلط و يا درست بودنش را نميدانم.