سهراب مَنش

۱۳۸۰ اسفند ۲۱, سه‌شنبه

بخونيد و باور کنيد.
من امشب يک چيزی به صورت شوخی و جدی نوشتم.راجب تلويزيون و تلفن همراه.ولی امروز يک اتفاق تو اين مملکت افتاد که خيلی عجيب بود.امروز صبح يعنی دقيقا ۶ ماه بعد از حمله ۱۱ سپتامبر.يک نفر تو پايتخت اين کشور وارد يک ساختمان بزرگ اداری شده.و ۱۸ نفر را به گروگان گرفته بود.اين آقا ۲ تا اسلحه گرم همراه داشته.و يک چمدان خيلی بزرگ.که خودش مي گفته.توش مواد منفجره هست.بعد از کلی پاسبان بازی و بستن تمامی قطارها و متروها.مثلا پليس وارد ماجرا شد.ولی چيزی که همه توش مونده بودن اين بود که درخواست اين جناب چی هست.فکر ميکنيد چي بود؟؟باور کنيد جوک نيست.ولی اين آقا از شرکت فيليپس PHILIPS خواسته بود که فروش تلويزيونهای صفحه پهن را متوقف بکنه!!!چون خودش يکی از اين تلويزيونها را خريده بود و به نظر ايشون پولی که بابت تلويزيون داده.عادلانه نبوده!!!خلاصه اينکه اين جناب بعد از ۷ ساعت گروگان گيری رفته بود تو توالت و ۲ تا گلوله زده بود تو سر خودش!!بازم نمرده بود.و تو راه بيمارستان مٌرد.يکی می مٌرد ز درد بينوائي. يکي ميگفت داداش تلويزيون نمی خواهيم.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]