سهراب مَنش

۱۳۸۰ بهمن ۳۰, سه‌شنبه

امروز صبح رو كه طبق معمول كار كردم.اما امروز عصر خيلي آشفته گذشت تا ساعت 11 شب.تو اين دهاتي كه من زندگي مي كنم چندتا ايراني ديگه هم هستن.ومن هم آشنا هستم باهاشون.يكي از اين ايرانيها.الان حدود 3 سال هست كه مشكل روحي پيدا كرده.مشكلش اين هست(اينطور كه خودش ميگه)كه صدا مي شنود.صداهاي مختلف.داستانش خيلي مفصل هست و من امشب اصلا حوصل‏‏ه ندارم كه تايپ كنم.خلاصش اين هست كه.اين صداها خيلي اذيت ميكنن اين دوست رو.يك روز احساس مي كنه كه فرشته هست و روز ديگه شيطان.و دائم صداي خانوادش رو ميشنوه.دائم فكر مي كنه كه همه مردم تمام حركات و رفتارش رو تو منزل مي بينن و همه دارن بهش مي خندن.به شدت ار تنها بودن تو منزل وحشت داره.چون فكر مي كنه تو تنهايي تمام روحها.شيطانها.وهر چي جن بد هست ميان سراغش و اذيتش ميكنن.شايد نتونيد متوجه بشيد كه منظورم چي هست.2 تا مثال ميزنم كه شايد بهتر متوجه بشيد چي مي گم.چند روز قبل رفتم نه ايشون.ديدم تمام لباسهايي كه داره.{به غير از چند تكه كه هنوز بعد از خريد استفاده نكرده بود}و تمام ظروف آشپزخانه را ريخته تو كيسه زباله و گذاشته دم در خونه.ازش پرسيدم كه چرا اينكارو كرده؟؟بهم گفت همون صداها بهش گفتن كه اينها چون قديمي هستن .شوم هستن و براش بدبختي مياره!!من لباسها رو برداشتم و آوردم گذاشتم تو انباري خودم.و مثال ديگه اينكه.چندي قبل از اين قضيه لباسها.رفتم در خونش.(حدود 12 شب)ديدم در خونه باز هست و 2 تا گلدون در خانه گذاشته.و وقتي رفتم تو خانه.نشسته بود رو يك صندلي و بهترين لباسهاشو پوشيده بود و خانه را طوري حاضر كرده بود كه انگار منتظر كسي هست.ازش پرسيدم چيه سهيل؟؟(اسم اين دوست) چرا در منزل باز هست؟گفت صداي برادر و مادرش رو شنيده.كه بهش گفتن ما تو راه هستيم.و داريم ميايم پيش تو.هر كاري كنم نمي تونم اون غمي كه اون شب اومد تو خودم رو بنويسم.نمي دونيد چه حال بدي هست وقتي كسي رو كه 7 سال هست مي شناسي.اينطور ببيني.و از اون بدتر اينكه.نمي دوني چه بايد بكني!!آي اونا كه با خانواده زندگي ميكنيد.شايد تصور اينكه تنها بودن چقدر مشكل داره براتون ممكن نباشه.آخر حرف بگم كه اين دوست ما الان تو بيمارستان هست.چون حدود 7 روز قبل 30 /40/تا قرص خورده كه بلكه بميره و اين صداها دست از سرش بر دارن.و اين بار سومي هست كه ميره بيمارستان.البته 2 بار قبل تو بيمارستاني كه مخصوص بيماريهاي روحي هست بوده.و البته تقريبا هيچ كمكي ويا تاثيري نداشته.اين مطالب رو امشب از سر درماندگي نوشتم.و اگر تو شما كه اين مطالب رو مي خونيد كسي دكتر هست ويا دوستي داره كه دكتر هست و مي تونه كمك كنه.لطفا ايميل بده به من.سپاسگزار.سهراب.توضيح:دوستاني كه وبلاگ دارن لطف كنن اين مطلب رو لينك بدن تو وبلاگشون.بلكه يكي پيدا بشه وبتونه كمك كنه.ممنونم

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]