سهراب مَنش

۱۳۸۵ دی ۲۲, جمعه

جمعه

جمعه، بیست و دوم دی ماه، ساعت 9 شب


خوب چند وقتی از ننوشتن و یا کم نوشتن من در این وبلاگ می گذرد.


آن ابتدای آمدنم به ایران، نبودن اینترنت و کامپیوتر را بهانه کرده بودم، و حالا باید نبودن حوصله و کسالت را به عنوان بهانه بیاورم.


راستش نمی دانم که اینجا چه باید بنویسم؟!
اگر بخواهم از ناراحتی و مشکلات خصوصی و شخصی ام بگویم، به نظر خودم محیط مناسبی را برای این کار انتخاب نکرده ام، و اگر بخواهم از سیاست بنویسم، ترس در ایران بودن و آگاهی نداشتن از قانون و اینکه هر چیزی می تواند در این مملکت علتی باشد برای در چاله افتادن، ناخود آگاه جلوی نوشتن من را می گیرد.


به هرصورت کمی می نویسم، تا بیشتر از این شرمنده دوستانی که به وبلاگ سر می زنند نشوم.


اول در رابطه با این قانون جدید در اینترنت، باید بگویم، که قصد ثبت کردن این سایت را در آن اداره ای که نمی دانم برای چه چیزی تشکیل شده ندارم!
دلیل اولم این است که اصلا نیاز به این ثبت کردن سایت در یک اداره دولتی را نمی فهمم، و دلیل دیگر اینکه تا آنجا که من اخبار این قانون را پیگیری کرده ام، ثبت کردن سایت مربوط به کسانی است که در ایران ساکن هستند و زندگی می کنند!
خوب به همین خاطر و از آنجا که من هنوز در ایران سکونت ندارم، طبیعطا این قانون شامل حال من و سایت من نمی شود!
اگر کاری به کارمان نداشتند، که خوب چه بهتر!

اما اگر احیانا این سایت که در آن هیچ چیزی بر خلاف قانون نوشته نشده را فیلتر کردند، به همان وبلاگ قدیمی در بلاگر بر می گردم و نوشته های احتمالی را در آنجا خواهم نوشت!
آنطور که من متوجه شده ام، فعلا نیازی به ثبت کردن این نوع وبلاگ ها وجود ندارد.


اینجا چه خبر؟


عرض کنم که اینجا، برخلاف تصور شما(!) خبر خاصی نیست، و روزها و شب ها، پشت سر هم می گذرند، و تنها کاری که از دست من بر می آید این است که روزها را بشمارم!


هنوز نتوانسته ام کار مناسبی پیدا بکنم، و تامین هزینه زندگی، بعد از گذشت حدود هشت ماه، کار ساده ای نیست!
مشکل دیگر در رابطه با گذران زندگی این است که من به علت دوری سیزده ساله از ایران، کاملا موضوع هماهنگی، بین خرج و دخل را فراموش کرده ام، و معمولا در آخر هر برج، از بوجه ای که برای آن ماه در نظر گرفته ام، بیشتر خرج می کنم و آخر همه برج ها، من نصف بودجه ماه آینده را نیز خرج کرده ام!
جهت اطلاع به عرض می رسانم که بودجه من برای هر ماه، چهارصد و پنجاه هزار تومان است!
( پیشنهادات سبز شما در این رابطه به شدت پذیرفته می شود!)


دیگه چی؟


دیگه اینکه، آنطور که من حساب کرده ام، من در ایران، حدود نود و پنج درصد از وقتم را به تنهایی می گذرانم!

روزهای کاری هفته، آمنه تا ساعت چهار بعدالظهر مشغول به کار در اداره است.
اگر ممکن باشد، برای یک ساعت و یا کمی بیشتر با هم هستیم و بعد از آن آمنه باید بطرف خانه حرکت بکند، قبل از اینکه در خیابان های تهران آدمخواران به خیابان بیایند!
البته این دیدار کوتاه نیز برای هر روز نیست، و معمولا یک روز در میان اتفاق می افتد.

از چند ماه قبل، قرار گذاشتیم که حداقل یکی از روزهای آخر هفته( پنجشنبه و جمعه) را کمی بیشتر با هم باشیم.
اما این اتفاق نیز به ندرت می افتد و آمنه بخاطر کارهای شخصی اش نمی تواند بر سر این قرار بماند.
مثل همین پنج شنبه و جمعه ای که گذشت و ما فقط توانستیم چند دقیقه تلفنی صحبت بکنیم.

روزهای تعطیل رسمی نیز معمولا همینطور است، و اگر درست بخاطر داشته باشم، در این مدتی که من در ایران بوده ام، پنج روز تعطیل رسمی به مناسبت جشن های مذهبی را پشت سر گذاشته ایم، که از این پنج روز نیز شاید ما نصف یکی از این روزهای تعطیل را با همدیگر گذرانده ایم!

من واقعا دارم معتقد می شوم، که سرنوشت و تقدیر من در این بوده که عمرم را به تنهایی بگذرانم، و پشت سر گذاشتن مرزهای جغرافیایی نیز تاثیر بسیار کمی در این موضع داشته است( دقیقا برخلاف چیزی که من تصور می کردم)


باز هم بگویم؟


خیلی دلم می خواهد که برای یک سفر کوتاه، به خارج از تهران بروم، اما نداشتن وسیله مانع از اینکار می شود!
از آنجا که من خیلی خوش سلیقه هستم(!) اصلا دلم نمی خواهد که در یک شهر غریب هم مجبور باشم، مثلا برای دور زدن در آن شهر و یا رفتن به جاهای دیدنی آن شهر از تاکسی و مینی بوس استفاده بکنم!
برای مثال الان چندی است که هوس کرده ام، برای یک سفر حداکثر دو روزه، مثلا به شمال و یا کاشان بروم، اما همان مشکل بی وسیله بودن، مانع از این سفر شده است!

خوب در آخر امیدوارم که سر شما را به درد نیاورده باشم، و کوتاهی بنده را در ننوشتن وبلاگ به بزرگی خودتان ببخشید.


نظر بدهید.

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]