سهراب مَنش

۱۳۸۴ شهریور ۳۱, پنجشنبه

۲۵ سال
امروز دقیقا بیست و پنج سال از شروع جنگ بین ایران و عراق می‌گذرد!
به آن دو شماره که در بالای متن نگاه می‌کنی،تردید در انسان پیدا می‌شود که آیا واقعا بیست و پنج سال از آن شروع نحس گذشته است؟
چقدر عمر آدمیزاد با سرعت طی می‌شود و چقدر دیر انسان متوجه این موضوع می‌شود.
به هرحال من به مناسبت این سالگرد یکی دیگر از عکس‌های منطقه را در وبلاگ می‌گذارم.
عکس زیر، شب یکی از عملیات ها گرفته شده و اینجا ما خود را آماده کرده‌ایم که به خط اعزام بشویم و از آنجا عملیات را شروع کنیم.
در آن زمان در دسته ادوات بودم و تخصص من خمپاره شصت میلیمتری بود. همان که بر روی شانه‌ام آویزان است.
نفر سمت چپم نیز که خمپاره بر دوش دارد، محسن است که بعد از این شب دیگر برنگشت و به دیار باقی شتافت. روحش شاد.
دو نفر سمت راستم را بخاطر نمی اورم که چه نام داشتند، اما اینها کمک خدمه بودند و هر دو سالم ماندند.
مانیتور خودم کمی مشکل دارد و عکس‌ها را تاریک نشان می‌دهد، امیدوارم که شما چنین مشکلی نداشته باشید! به هرحال من در این عکس پیراهن به اصطلاح پلنگی بر تن دارم.

(0) comments
۱۳۸۴ شهریور ۳۰, چهارشنبه

داستان یک آقای الاغ
در زمانهای نه چندان قدیم که عمرا!، در همین دوره و زمانه ای که من و شما زندگی می کنم یک آقایی زندگی می کرد که به نظرش همه چیزها دارای ارزش بودند و شکستن این ارزشها کار درستی نبود!
این آقای الاغ برای مثال با اینکه مجرد بود و در جایی زندگی می کرد که به راحتی می‌شد، دوست دختری داشته باشد و همینطور زندگی متفاوتی با زندگی که قبلا در جایی دیگر کرده بود. اما ترجیح داده بود که اینکار را نکند و به قول هم فکرهای قدیمی خود به ارزشها پایبند باشد، هر چند که هیچ کسی او را نبیند و تحت نظر نداشته باشد و هیچکس نیز متوجه نشود که او چه کرده است!
خلاصه اینکه این اقای الاغ به جای انتخاب لذت‌های دنیوی که بسیار هم شیرین بوده و هستند، عمرش را بدون استفاده از این ارزشها گذارند و یک روز هم مثل بقیه آدم ها مُرد!
بعد ها هر کسی که به سر قبرش می رسید، و با خواندن داستان زندگی اش که بر روی سنگ قبرش نوشته بود، لبخندی می زد و می گفت: عجب الاغی بوده این یارو!
پایان داستان

نظر بدهید.

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]