آلبوم عکسچند وقتی بود که به جان عکسهايی که از خودم داشتم افتاده بودم، و تمام عکسهایی که در آلبوم و یا در کامپیوتر دارم را جمع و جور کرده بودم و به سه قسمت تقسیم کرده بودم.
قسمت اول: از تولد تا شانزده سالگی
قسمت دوم: از شانزده سالگی تا بیست سالگی، در واقع عکسهای دوران جنگ به اضافه چند عکس در همان دوره سنی در لباس شخصی.
۳- از بیست سالگی تاکنون
راستش قصدم این بود که این عکسها را بصورت آلبوم در بیاورم و بر روی سایت بگذارم.
البته قسمت اول آن را به کمک دو نرم افزار انجام دادم و تقریبا آلبوم جالبی از کار در آمد.
الان چند روزی است که این آلبوم آماده است،اما بعد از حاضر شدن عکسها به این فکر افتادم که گذاشتن این عکسها در شبکه به چه دردری میخورد؟!
تقریبا تمامی کسانی که به این وبلاگ سر میزنند، گاه گداری بعضی از عکسهایم را که معمولا در منطقه گرفته شده است را در این وبلاگ دیدهاند. البته تعداد عکسهایی که بر روی وبلاگ گذاشته ام بین چها تا پنج عکس میباشد، اما آلبومی که تهیه کردهام حدود پنجاه عکس دارد.
هر چی تو آینه به خودم نگاه کردم، شباهتی میان علیرضا گلزار و خودم ندیدم! اگر شباهتی بود شاید بعضی از دخترهای نوجوان مثلا خاطرخواه من هم میشدند، وعلاقمند بودند که تمام عکسهای من را ببینند:))
به هرحا فعلا از انجام دادن اینکار منصرف شدم، و سعی میکنم که عکسها را در میان خاطرات احتمالی که در آینده خواهم نوشت استفاده کنم.
اما به این خاطر که جمع و جور کردن عکسها و اسکن کردن آنها زمان زیادی را از من گرفت، یکی از اولین عکسهایی که از من گرفته شده را در کنار این نوشته گذاشتم.
به غیر از این عکس، یک عکس دیگر نیز از دوران نوزادی من نیز وجود دارد که فعلا در دست خودم نیست و دسترسی به ان ندارم، آن عکس در سن سه ماهگی از من گرفته شده است.
به همین خاطر آلبوم عکسها با این عکس که حدودا در سن ده ماهگی از من گرفته شده شروع میشد!
لطفا بعد از دیدن عکس کمی اسفند دود کنید و یا در آب بریزید:))
نظر بدهيد.
شهر سقز، دومین زادگاه منشهر سقز در کردستان ایران را میتوانم به جرات دومین شهر زادگاه خودم بنامم!
شهری که بخاطر برپا بودن آن و امن شدنش، زجر زیادی کشیدهام و تاوان سختی از نظر جسمی و روحی برای آن پرداختهام.
این روزها وقتی میشنوم که مردم آن شهر تظاهرات میکنند و بانکها و اماکن دولتی را در آن شهر به آتش میکشند، بسیار آزرده خاطر میشوم.
آزادی و ضُدودن(زدودن!) ظلم در ایران حق همه مردم ایران است و مردم کردستان نیز جزیی از این مردم هستند. اما همیشه حزب ها و گروههای غیر مردمی و خائن به کشور از احساسات آن مردم سو استفاده کرده اند، و مردم کردستان به راحتی بازیچه دست آنها شده و می شوند!
فکر میکنم دلیل اصلی آن بی سوادی است که در کردستان بیداد میکند. مردم کردستان عادت کردهاند همیشه چیزی را از دولت بخواهند که تقریبا هیچ قوم دیگری آن را از دولت طلب نمیکند، و هیچوقت خواستار آن چیزی نیستند که تقریبا همه مردم کشور آن را از دولت ایران طلب کرده و می کنند.
مردم کردستان حق دارند که از کشته شدن یکی از هم استانی های خود به آن وضع فجیع عصبانی باشند، اما مانند بقیه مردم کشور ایران این حق را ندارند که بانکها و اماکن دولتی و حسینه ها را به آتش بکشند، این اماکن متعلق به همه ایرانیان است و هیچ ایرانی حق از بین بردن دارایهای دیگر ایرانیان را ندارد.
نیروهای انتظامی(پلیس) شهرهای کردستان، اکثرا و مانند بقیه نیروهای پلیس کشور از مردم همان شهر ها و استان می باشند، آیا فرد کشته شده، به دست انسانهای غبر کرد کشته شده است؟
احزابی مانند حزب دمکرات کردستان و حزب کومُله، این حق را ندارند که امروز سخنگوی مردم کردستان باشند!
احزاب خائنی که در زمان جنگ، پایگاه خود را در کشور دشمن بنا کرده بودند و سَر بُریدن و چشم درآوردن از روشهای معمولی برای مبارزه با دشمنانشان بود!
مردم کردستان نباید اجازه بدهند که احزابی که روزگاری همین مردم را سر کیسه می کردند، تهدید می کردند، و زنان و دختران آنها را به گروگان می بردند سخنگوی آنها باشند.
اشخاصی مانند من حق دارند که شهرهای کردستان را زادگاه دوم خود بنامند!
بیرون کردن احزاب و افراد خائن و وطن فروشی که به اسم خودمختاری، در فکر قطعه قطعه کردن ایران بودند کار آسانی نبود.
من و امثال من هیچ توقعی از مردم شهرهای کردستان نداریم، اما این توقع وجود دارد که قدر آرامش و امینیت نسبی که برایشان بوجود آمده است را بدانند.
توضیح عکس: عکس زیر در سال ۱۳۶۳ و در يک باغ انگور در اطراف شهر سقز گرفته شده است. سمت راست(همان بچه!) من هستم و کسی که در کنارم نشسته است يکی از بچه هاي استان آذربايجان میباشد.
نظر بدهید.