سهراب مَنش

۱۳۸۳ بهمن ۱۷, شنبه

رخ

(0) comments
۱۳۸۳ بهمن ۱۵, پنجشنبه

دوست ۶۵ ساله
چند روز پیش نوشتم که مشغول تجربه کردن یک نوع رفاقت جدید هستم.
این آقایی که در موردش نوشتم، قبل از انقلاب ارتشی بوده است و آنطور که خودش می‌گوید با درجه سرهنگی بازنشسته شده است و تنها دلیل ترک کردن ایران برای ایشان این بوده است که نمی‌توانسته است با حقوق بازنشستگی امورات زندگی خود را بگذراند، و بر همین اساس تصمیم به مهاجرت می‌گیرند و از آنجا که سن و سال بالایی دارند، در این کشور به او برای کار کردن فشار نیاورده‌اند و از زمان ورودشان تا حالا از حقوق بیکاری این مملکت استفاده می‌کنند.
البته مبلغی که در این کشور به عنوان حقوق بیکاری پرداخت می‌شود بسیار ناچیز است و به قول معروف فقط یک حقوق بخور و نمیر است!
به همین خاطر خواهر ایشان که در آمریکا زندگی می‌کنند و وضعیت مالی نسبتا بهتری دارند هر ماه مقداری پول برای ایشان می‌فرستند، تا این مرد بازنشسته بتواند زندگی خود را در این کشور غریب بگذراند!
من هنوز بطور کامل با ایشان اشنا نیستم و نمی‌دانم که آیا واقعا این آقا سرهنگ بوده است یا نه!
اما یک چیزی واقعا درد آور است و آن اینکه یکنفر به مدت سی سال با یونیفورم و انظباط در مملکت خودش خدمت بکند، و بعد از بازنشستگی نتواند با حقوق ازنشستگی زندگی بکند و برای یک لقمه نان، اکنون که باید در آرامش کامل در مملکت خود دوران کهنسالی را در کمال آرامش بگذارند، مجبور شود بخاطر آبرویش و اینکه در چشم دیگران بخاطر بی پولی تحقر نشود، در سن ۶۵ سالگی در یکی از شهرهای کوچک یک کشور کوچک و در یک خانه هفتاد متری؛ تک و تنها روزگار بگذارند!
تازه ایشان آنقدر خوش شانس است که خواهری در آمریکا دارد که می تواند برایش ماهانه مبلغی را بفرستد، و گرنه همینجا نیز نمی توانست یک زندگی بسیار معمولی داشته باشد!
چند روز پیش بهش پیشنهاد دادم که برای شما چه فرقی می کند که این کمک خرجی که از خواهرتان می‌گیرید را در ایران خرج بکنید و یا در اروپا؟!
لااقل در ایران فرزندی هست و فامیلی که در صورت لزوم می توانند دست شما را بگیرند و کمکی بکنند.
جوابش این بود که با چند تن از اعضای خانواده و آشنایانش در ایران صحبت کرده و همه آنها به او گفته اند از آنجا که سابقه نظامی گری داشته ای و در یک کشور اروپایی پناهنده شده‌ای، امکان زیادی وجوددارد که در صورت برگشت به ایران، حالا چه برای زندگی و یا چه برای سر زدن به اقوام دچار مشکلات و قانونهای نانوشته جمهوری اسلامی بشوی و تا بیایی بجنبی با این اتهام که در کشورهای غربی اطلاعات نظامی را فروخته ای و برای آنها میخواهی جاسوسی بکنی به کنج زندانهای مخوف جمهوری اسلامی فرستاده بشوی!
البته حرفهایی که به ایشان زده اند تا حدود زیادی منطقی است و اصلا هیچ تضمینی وجود ندارد که در صورت برگشت، حتی بتواند پایش را از فرودگاه بیرون بگذارد و دچار دادگاه های نظامی جمهوری اسلامی نشود و به جای زندگی در یک گوشه دنج و گذراندن دوران بازنشستگی بقیه عمر خود را در زندانهای جمهوری اسلامی بگذراند!
به همین خاطر ایشان فعلا تصمیمی برای بازگشت ندارند و باید صبر بکند تا بلکه اوضاع ایران کمی قانونمند بشود و در آن صورت می تواند امید داشته باشد که به کشور خودش بازگردد!
همسرشان هم همچنان پایش را در یک کفش کرده و خواستار طلاق و جدا زندگی کردن از ایشان است!
این یکی دیگر در این سن و سال یک درد مضاعف و غیر منصفانه است!
ظاهرا خانمشان ایشان را متهم کرده است که در زمانی که این خانم هر ساله برای مدت سه ما به تهران می‌رود، این آقا با چند خانم هلندی و خارجی رابطه دارد و انها به منزل اینها رفت و آمد می‌کنند!
یک حرف خنده داری که می زد و من با کمال شرمندگی باید اینجا بنویسم این است که می‌گفت: آخر خود این خانم بهتر از هر کسی می‌داند که من در این سن و سال اصلا توان این کار را ندارم، و این موضوع بصورت کامل به خانمم ثابت شده است.
توی چند کلام اگر بخواهم خلاصه بکنم با عرض شرمندگی، منظورش این بود که خانمش بهتر از هر کسی می داند که ایسان دیگر بنیه این کار را ندارد و اصلا نمی تواند به حالت آماده شدن در اینکار درآید! خودش می گفت بابا خانم شما که بهتر از هر کسی می دانی که این صاحب مرده اصلا بصورت افقی در نمی اید :-)
خوب این کمی از زندگی ایشان و در اینده نزدیک سعی می کنم که نظرات خودم را در مورد ایشان با توجه به مدت کوتاهی که با او اشنا هستم در اینجا بنویسم.
فقط می‌توانم بگویم تا آنجا که من فهمیده ام، ایشان ان چیزی نیست که از خود تعریف می کند و برای آشنا شدن بصورت کامل با ایشان نیاز به زمان بیشتری دارم.
...آدامه دارد.

(0) comments
۱۳۸۳ بهمن ۱۲, دوشنبه

چه خبر؟
من زنده‌ام و روزگار طبق معمول است، اتفاق خاصی نیفتاده و همه چیز در این مملکت تکرار می‌شود و من هم مثل سيب‌زمينی کاملا بي رگ با اين اوضاع کنار آمده‌ام و روزگار را می‌گذارنم!

*****
عکس زير را چند وقت پيش در اينترنت ديدم و به نظرم جالب آمد!
شمرها همچنان هستند، گاهی با لباس قرمز و گاهی با لباس سبز!
چیزی که عوض نشده اخلاق آنها است.



****
طرح ساختن یک وب سایت که هفته قبل در مورد آن نوشتم، همچنان پابرجا است.
اما از آنجا که دسترسی به کسانی که قبول کرده‌اند قالب‌ها را طراحی کنند، کار راحتی نیست( البته به غیر از یکی از آنها) و به کندی پیش می‌رود.
امیدوارم دو نفری که پیشنهاد ساختن سایت را داده‌اند موضع را جدی بگیرند و اگر برایشان مقدور نیست بدون تعارف بگویند.
به غیر از مهران که ظاهرا مشغول به طراحی‌ است، دو نفر دیگر نیز قبول کرده‌اند که در ساختن قالب‌ها کمک کنند.
یکی از این دو نفر ده روز پیش گفت که در عرض دو روز یک قالب در وقت آزادش طراحی می‌کند و در عرض دو روز آن را می‌فرستد!
البته هنوز دو روز نشده و تقریبا ده روز از آن دو روز گذشته است!

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]