سهراب مَنش

۱۳۸۳ آذر ۲۸, شنبه

زمستان است



سلام‌ت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
..
....
.....
زمستان است..

موزیک از ایرانیان.

(0) comments
۱۳۸۳ آذر ۲۵, چهارشنبه

یک مشکل خیلی خفن!
دوستان این پست کمی طولانی است، اما لطفا آن را بخوانید و نظر و راهنمایی خود را برای من ارسال کنید.
***************
اگر بخاطر داشته باشید، من حدود چهار یا پنج ماه پیش از ملحق شدن همسر دوستم به او در کشور هلند در وبلاگم چیزهایی نوشتم. اینکه به فرودگاه به دنبالش رفتیم و آن روز چگونه گذشت و غیره.
الان نزدیک به پنج ماهی است که این خانم در این کشور زندگی می‌کند و حدود دو ماهی است، که همسر این خانم( دوست بنده) در بیمارستان و بخش روانی بستری می‌باشد!
البته این اولین بار نیست که این آقا در بخش روانی بیمارستان بستری می‌شود و قبلا نیز برایش پیش آمده و همه اینها را در هنگام خواستگاری به همسرش گفته است و این خانم قبول نموده‌اند.
اما مشکلات کجاست؟
مشکلات خفنی که متن این نوشته است از زمانی شروع شد که دوست من در بیمارستان بستری شد!
بعد از ستری شدن دوست ما در بیمارستان، من نمی دانم از کجا امر به این خانم مشتبه شد که وارث تمام اموال و دارایی همسر خود است، و قبل از اینکه به فکر سلامت پیدا کردن همسرش باشد، به فکر جمع آوری مال همسر در زیر دست خود بر آمد!
از تهران و از مادر و برادر این بنده خدا شروع کرد، و از آنها خواست که منزلی که ارثیه پدری شوهرش است را به نام او بکنند و البته به غیر از انگشت وسط برادر بزرگتر شوهرش چیزی گیرش نیامد!
بعد از آن شروع کرده به حساب کتاب افرادی که با شوهرش، حساب و کتاب مالی دارند، که یکی از آنها من بودم!
من حدود ۹ ماه قبل یک دستگاه تلفن موبایل به همراه خط آن به نام این دوستم و به پیشنهاد خودش برای خودم گرفتم.
قبض تلفن معمولا تا دهم ماه می‌امد و من بعد از گرفتن قبض مبلغ را تا یک هفته بعد وارد حساب او می‌کردم.
اما بعد از بستری شدن این دوست ما قانون عوض شد! خانم ایشون از من خواستند که اگر می‌خواهم تلفن را نگه دارم، باید هر ماه و قبل از آمدن صورتحساب مبلغ ۷۵ یورو به او بپردازم، در صورتی که قبض آمده کمتر از این مبلغ بود( که همیشه هست) ایشان بقیه مبلغ را به من بر می ‌گرداند!
راستش من اول موضوع را جدی نگرفتم و در یک ملاقات با دوستم در بیمارستان با او نیز این پیشنهاد زنش را مطرح کردم، که به نظر خود او نیز احمقانه بود و گفت که نیازی به این کار نیست.
اما این خانم را من هنوز نشناخته بودم!
یک روز بعد از اینکه از همسرش شنید که چیزی که مطرح کرده به نظر من و شوهرش مسخره می‌آید، بسیار از این موضوع عصبانی شد!
یک شب ساعت ۱۱ شب و در حالی که شوهرش در بیمارستان بود، به من زنگ زد و از من خواست که به منزلش بروم و با او صحبت کنم!
من با توجه به متاهل بودن ایشان، و وضعیت روانی همسرش، و کوچک بودن شهری که در آن زندگی می‌کنیم و چند دلیل شخصی دیگر حاضر نشدم که ساعت یازده شب به دیدن او بروم .
به او گفتم که فردا صبح به دنبالتان می‌آیم و با هم با ماشین به بیمارستان می‌رویم و شما هم می‌توانید حرفهای خود را به من بزنید!
وقتی این را شنید بسیار زیاد عصبانی شد، آنقدر عصبانی که اولین توهینش به من را همان شب انجام داد!
من دلیل عصبانی شدن را نفهمیدم و بنا بر همان معیارهایی که در نظر داشتم آن شب به منزل او نرفتم.
از روز بعد اخلاق این خانم که تا دو روز قبل دائم از اینکه باعث مزاحمت برای من می‌شوند و کلی از وقتم را صرف انها کرده‌ام عذر خواهی می‌کرد، تغیر کرد و در هنگام رفتن به بیمارستان و برگرداندن ایشان به درب منزلش فقط اخمهای در هم فرو رفته را من می‌دیدم و دلیلی برای آن پیدا نمی کردم!
برای من زیاد اهمیتی نداشت که ایشان از دست من ناراحت هستند و یا نه!
من با شوهر ایشان چند سالی دوستی دارم و اینکه ممکن هست همسر دوست من که به تازگی به زندگی او آمده از من خوشش نیاید به نظر خودم کاملا طبیعی هست!
گاهی اوقات انسانها بدون هیچ دلیلی از کسی خوششان نمی‌آید و من این را به همان حساب گذاشتم.
دو روز بعد تلفن زنگ زد و همین خانم بودند.
در یک چرخش ۱۸۰ درجه‌ای از نظر اخلاق و برخورد به من گفتند که یا باید پول تلفن را آنطور که او می گوید پرداخت کنم و یا اینکه به پلیس می‌رود و اعلام می‌کند که تلفن موبایل دزدیده شده است، و او دزد تلفن را می‌شناسد!
من در کمال ادب به ایشان توضیح دادم که طرف مقابل من همسر ایشان است و من با او صحبت کرده‌ام و در اینگونه موارد فقط به شوهر ایشان جوابگو هستم و نه به ایشان!
این خانم محترم که اهل یکی از روستاهای اطراف اردبیل است و تا روز آخر عمرش در ایران در آن دهات زندگی کرده وبعد مستقیم به اروپا آمده است، بعد از دادن چند فحش بسیار زشت که حتی از دهان من که مرد هستم و مجرد خارج نمی‌شود، تهدید کرد که روز بعد با کسی که بتواند به هلندی صحبت کند به شرکتی که من تلفن را به نام دوستم از آن گرفته ام زنگ می‌زند و اعلام سرقت خواهد کرد!
من هم با این کار او مخالفتی نکردم و گفتم که هرکاری که دوست دارید بکنید، اما من باز تکرار می‌کنم که شوهر شما زنده است و آدم زنده نیاز به وکیل ندارد.
به غیر از تلفن من از قبل مقداری حساب و کتاب هم با این دوستم دارد که این خانم خواستار دریافت کردن آنها نیز بود.
روز بعد من دوباره به دیدن شوهرش رفتم و موضوع رابا او در میان گذاشتم و از او خواستم که به همسرش تذکر بدهد حرفهایی که از دهان او خارج می‌شود دز شان یک زن متاهل نیست.
این دوست من به من گفت که این تلفن باعث اختلاف شده و او در این وضعیت ناراحت روحی نمی‌تواند با همسرش بحث بکند!
من هم بعد از شنیدن این موضوع به او گفتم که من به چند نفر از کسانی که شماره را داده‌ام زنگ خواهم زد و می‌گویم که دیگر از این تلفن استفاده نمی‌کنم و خط تلفن را همراه با گوشی به خود او تحویل خواهم داد.
به منزل که برگشتم، خواستم به چند نفر از دوستان و شرکتها که برای کار شماره‌ام را به آنها داده بودم زنگ بزنم و موضع را بگویم که دیدم تلفن قطع شده است!
از آنجایی که این دوست من در حال حاضر وضعیت مناسبی ندارد، دیگر به سراغ او نرفتم تا مبادا مشکلات روحی‌اش بیشتر بشود.
زن این دوست من به یکی از دوستان پیغام داد که اگر سهراب گوشی را به همراه سه ماه آبونمان آن تا دو روز دیگر نیاورد، من آبروی اور را پیش همه خواهم برد!
که من در جواب باز گفتم که من تلفن را به کسی که از او گرفته‌ام تحویل خواهم داد.
بعد از چند روز نیز همین کار را کردم و سیم کارت تلفن را که دیگر قطع شده بود، در آوردم و گوشی را به شوهر او در بیمارستان تحویل دادم.
اما موضوع به همینجا خاتمه نیافت.
هر ماه شرکتی که من از آن تلفن را گرفته بودم، قبض تلفن را همراه با تمام شماره‌هایی که ماه گذشته به ان زنگ زده بودم به آدرس دوستم می فرستاد.
این خانم هم برای اینکه از من انتقام بگیرد و به قول خودش کینه‌اش را خالی بکند، به تمام کسانی که من به آنها زنگ زده بودم و شماره‌شان در لیست تلفن بود زنگ زده بود، و به آنها گفته که برادر شوهرش و مادرشوهرش در ایران پولهای شوهرش را خورده‌اند ودر اینجا هم من از دیوانه بودن شوهر او استفاده کرده‌ام و تمام پولهای او را گرفته و خرج کرده‌ام، همراه این صحبتها مثل بقیه زنان مشابه خودش برای اینکه بتواند حرفش را به دل طرف مقبل بنشاند کمی هم اشک تمساح ریخته بود!
اکثر کسانی که این زن به آنها زنگ زده بود سالهاست که من و شوهر این زن را می‌شناسند و از روابط بین ما و اخلاق من آگاه هستند.
اما در این میان دو یا سه نفر نیز هستند که من به آنها تماس تلفنی داشته ام، در حالی که آشنایی کاملی از من ندارند!
از جمله یکی از بچه ها در آلمان که این وبلاگ را می‌خواند و این اواخر بخاطر پیدا کردن کار برای من در آنجا چندین بار با هم تماس تلفنی داشته ایم.
ظاهرا این بنده خدا بعد از شنیدن صحبتهای این زن شوکه شده، و به او گفته که اصلا من را نمی‌شناسد و فقط چون من مجروح جنگی بوده‌ام سعی کرده برای من کاری در آلمان تهیه کند. که البته این خانم گفته هیچکدام از این حرفها صحت ندرد و او(من) به تو دورغ گفته و می‌خواهد تو را فریب بدهد!
البته من هنوز این بنده خدار آنلاین ندیده ام تا بدانم دقیقا چه چیزی به او گفته شده، اما تا همین حد هم برای به خطر انداختن آبروی من بسیار زیاد بوده!
تمام این توضیحات بلند را نوشتم تا از شما دوستان همفکری بگیرم!
به نظر شما من باید با این زن که اینگونه آبروی من را به بازی گرفته و هر چند روز یکبار زنگ می‌زند و حرفهایی می‌زند که من از گفتن آن شرم دارم، چگونه برخورد بکنم؟
اگر مایل نیستید نظرتان را در نظرخواهی بگویید، لطفا به آدرس ایمیل پست نماید.
هر کلمه ای که شما بگویید به من کمک خواهد کرد که راهی منطقی تر و درستر در برخورد با این زن حرامزاده( اصطلاحی که شوهرش در موردش به کار می برد!) پیدا بکنم.
سپاسگزارم..

(0) comments
۱۳۸۳ آذر ۲۴, سه‌شنبه

لینک
نامه مزروعی به خاتمی در مورد بازداشت‌شدگان سایت های اینترنتی.
تکذیب گفته های مزورعی توسط افراد بازداشت شده( این رو فقط آقای شاهرودی باید باور بکند و علیزاده !)
یک فلاش خیلی توپ که حتما به چند بار دیده شدن می‌ارزد.
فکر می‌کنم داشتن یک لینکدونی توی وبلاگ خیلی خوب هست! باید بگردم و راههای ساده درست کردنش را پیدا کنم.


(0) comments
۱۳۸۳ آذر ۲۲, یکشنبه

فیلم
من فیلم زیاد نگاه می‌کنم.
توی ایران بدون استثنا هر هفته یکبار سینما می رفتم و در منزل هم ویدئو بود.
خیلی چیزها را هم از فیلمها یاد گرفتم.
برای مثال: چند وقت پیش یکی از من پرسید میتونی شکست خوردن در عشق را به چیزی تشبیه بکنی؟
من یک کم فکر کردم و گفتم: مثل این میمونه که یکی بیاد وسط قلبت برینه و بره!
اون سنگینی که روی قلبت هم حس می کنی مربوط میشه به همون گهی که وسط قلبت کاشته شده!
یارو یک کم تت و پووت کرد و رفت.
قسمتی از این تعریف را توی فیلم هامون دیده بودم به یک صورت دیگه و یک تیکه اش را هم خودم اضافه کردم.
درست تشبیه کردم؟:-)

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]