سهراب مَنش

۱۳۸۳ آذر ۱۴, شنبه

خانواده سلطنتی هلند قسمت اول

عکسی که این بغل مشاهده می‌کنید، پرنس برنارد، پدر ملکه هلند است.
او سه روز پیش در سن نود و سه سالگی درگذشت.
نه خود این آدم مهم است که من بخواهم چیزی در موردش بنویسم، و نه زنده بودن و یا مردنش برای من تفاوتی دارد!
اما بد ندیدم حالا که مطلب خاصی به نظرم نمی‌آید تا در وبلاگ بنویسم، کمی در مورد خانواده سلطنتی هلند و این شخص توضیح بدهم.
اینجا هم مثل انگلستان ملکه دارد، و همسر ملکه را پرنس خطاب می‌کنند.
البته ملکه کنونی هلند دختری ندارد، و بعد از او باز هم مثل انگلستان پسر او جانشین مادرش خواهد شد و در واقع اینها در آینده یک پادشاه خواهند داشت و نه یک ملکه.
خانواده سلطنتی اینجا آدمهای عجیب و غریبی هستند، و با اینکه مثلا سیستم سلطنتی مشزوطه هستند و نمی توانند در کاری دخالت کنند، بطور غیر مستقیم در خیلی از پست های حساس بصورت نامرئی دست دارند.
اگر بگویم که اینها به نوعی یکی از بزرگترین مافیاهای این کشور هستند، حرف گزافی نگفته ام!
نزدیک به یک سال پیش همسر همین مرد( جولینیا) که ملکه قبلی بود و در سال ۱۹۶۸ خود را بازنشسته کرد و دخترش ، ملکه کنونی هلند جانشین او شد فوت کرد.
ثروتی که از او به ارث ماند، به غیر از زمینها و املاکی که در تمام دنیا دارند و هیچکس نمی داند واقعا چقدر هست، پول نقدش ۲۱۰ میلیون یورو بود!
ظاهرا حقوق ملکه هلند تا آنجا که من شنیده ام، چیزی حدود پانصد هزار یورو در سال است.
اینکه ملکه قبلی دویست و ده میلیون پورو پول نقد را از کجا در آورده بود، اصلا معلوم نیست و کسی هم جرات ندارد که در این موارد سوالی مطرح کند.
با همه این صحبتها ملکه قبلی که همانطور که گفتم حدود یک سال پیش درگذشت، در میان هلندی ها محبوبیت نسبتا زیادی داشت، که ریشه آن بر می گردد به قول ما ایرانیها به خاکی بود او.
برای مثال او فرزندان خود را به هیچ مدرسه مخصوصی نفرستاد و آنها را در مدارس عمومی هلند ثبت نام کرده بود و فرزندانش در میان مردم عادی هلند درس می خواندند.
او در کارهای خیریه زیاد شرکت می کرد و دائم ندر میان مردم بود، و باز هم برای مثال همیشه خرید برای منزلش را خودش انجام می داد، و دیدن او در هنگام خرید از مغازه های شهری که در آن زندگی می کرد برای مردم بسیار عادی بوده است( برعکس ملکه کنونی که فقط می شود او را در مراسم رسمی و در تلویزیون دید)
اما عجیب بودن اینها در چیست؟
یکی از کارهای عجیب اینها این است که اکثرشان دارای همسر خارجی و غیر هلندی هستند.
همین پرنس برنارد که سه روز پیش فوت کرد، آلمانی بود، و شوهر ملکه کنونی هم که دو سال پیش فوت کرد نیزیک آلمانی بود.
پسر این ملکه که قرار است پادشاه آینده باشد و فعلا ولیعهد است حدود سه سال پیش با یک زن آرژانتینی ازدواج کرد.
پدر زن ولیعهد،( پدر همین زن آرژانتینی) یکی از وزرای سابق رژیم دیکتاتوری آرژانتین بود، و برای همین دولت به او اجازه نداد تا در مراسم ازدواج دخترش شرکت کند و همینطور مجلس هلند از این زن آرژانتینی خواست که رسما و در یک کنفرانس خبری، از مردم آرژانتین بخاطر اینکه پدرش عضوی از آن دولت دیکتاتوری بوده معذرت خواهی کند!
هر کسی که بخواهد با خانواده سلطنتی اینجا ازدواج کند، باید مجلس این کشور صلاحیت او را تائید کند، و اگر اینطور نشود و شخص بدون تائید مجلس با کسی ازدواج بکند، از نظر قانون عضو خانواده سلطنتی به حساب نمی‌آید و از حقوق و مزایای آن محروم می‌شود.
توضیح: راستش فکر نمی کردم که این نوشته بخواهد طولانی بشود.
اما من هنوز هیچ چیزی از این آدم که سه روز پیش فونت کرد نگفته ام، و پست طولانی شد.
بقیه را فردا یا پس فردا خواهم نوشت.

(0) comments
۱۳۸۳ آذر ۱۳, جمعه

چه خبر؟
والله دورغ چرا؟ تا قبر آ آ آ آ !
خبر خاصی نیست، و روزگار طبق معمول میگذرد.
توی روزهای گذشته بخاطر مریضی فرصتی نشد که چیزی بخوانم و یا کاری انجام بدهم.
برای همین می‌گویم که خبری نیست.
اگر همه چیز درست پیش برود، در دومین نیمه این ماه، من منزل جدید را تحویل می گیرم و باید در عرض ۱۵ روز اسباب کشی بکنم.
نمیتونم بگم چه ماتمی من را گرفته برای اینکار!
همه وسایل خانه را باید جمع کنی و دو تا کارگر بگیری و همه را به منزل جدید منتقل کنی.
تازه اینجا بدبختی اصلی شروع میشه! جمع کردن و بردن زیاد کاری ندارد و حداکثر ظرف چند ساعت اینکار انجام می شود.
اما چیدن دوباره وسیله اشک آدم را در می‌آورد.
برای جمع کردن و جابجا کردن می‌شود به دو نفر پول داد تا اینکار را انجام دهند، اما چیدن وسایل فقط کار خودم است و از آنجا که من بسیار در اینکار زرنگ می‌باشم، فکر می‌کنم حدود سه ماهی طول بکشد تا وسایل سر جای خودشان قرار گیرند!
خانه جدید گاز لوله کشی ندارد، و باید از وسایل الکتریکی استفاده کرد که خود همین یعنی حدود چند صد یورو پیاده شدن برای خریدن وسایل جدید.
حاجیت هم که مفلصه مفلص هست و باید بگذارم تا به سر فرصت وسایل را تهیه کنم.
داستان پارکت کف خانه و پرده ها که وحشتناک است!
از یک مغازه سوال کردم، فقط کف پوش چوبی برای حال خانه حدود ششصد یورو هزینه دارد، البته نصب کردنش را فراموش نکنید!
خدایا، یک معجزه‌ای، چیزی از خودت نشان بده!
بهیاری سبز شما نیازمندیم!

(0) comments
۱۳۸۳ آذر ۱۲, پنجشنبه

سلام
می ترسم دوباره بنویسم بهتر شدم و دوباره چهار چنگولی بمانم!
ظاهرا از دیروز این حمله عصبی داره رو به بهتر شدن میرود. اگر دوباره آخر شب قفل نکنم!
قبل از این حال و اینکه چرا اینطور می شوم گفته ام و دیگه نیازی به توضیح وجود نداره، اگر کسی نمی داند که داستان چی هست، باید عرض کنم که من گاهی بخاطر بعضی مسائل دچار یک جور حمله عصبی می شوم، و بدنم کاملا خشک می شود!
موضوع مربوط به همان موج گرفتگی هاست که قبلا توضیح دادم، البته الان بسیار این مریضی خوب شده.
ده سال پیش گاه پیش می امد که من برای دو ماه در این حالت بمانم، البته آنوقع در بیمارستان و تحت نظر بودم، اما به هرحال با تلاش دکترها و گذشت زمان، الان کمتر دچار این حالت می شوم، و دوره اش بیشتر از یک هفته نمی شود( حداکثر)
بدترین قسمت این موضع این است که بدن چنان قفل می شود که نمیتوانی، حتی ده قدم راه بروی!
اگر هم بخواهی، یا ناچار باشی مثل من، یا باید سه بار بنشینی و دوباره حرکت کنی!(برای ده قدم)
یا که اگر نشود دیگر باید خود را روی زمین بکشی.
باور کنید که انگار وسط اتوبان دراز کشیده ای و ماشینها مرتب ار رویت رد می شوند و تو فقط درد داری و بیهوش نمی شوی و یا نمیمیری، فقط درد و درد و درد..
البته میشود زنگ زد و به بیمارستان رفت و آنجا خوابید، اما من در بیمارستان به غیر از این ناراحتی دچار ناراحتی دق کردن هم می شوم.
برای همین ترجیح می دهم در منزل بمانم.
هر چند اینکار کاملا اشتباه است، و گاها در بعضی از این حملات دچار بیهوشی موقت می شوی. البته فقط گاهی. برای من دو بار پیش آمده.
به هرحال از همه عزیزانی که پیغام گذاشتند و احوالپرسی کردند سپاسگزارم.

(0) comments
۱۳۸۳ آذر ۱۰, سه‌شنبه

از پنج شبیه هفته گذشته دوباره اوضاع من به هم ریخت و از جمعه شب رفتم توی بستر تا امروز!
می‌خواهید باور کنید، می خواهید باور نکنید!
اما توی این حمله های عصبی انقدر حال من بد می‌شود که قدرت تکان خوردن را ندارم.
من از پنج شنبه شب تا امروز صبح، در بستر فقط توانستم آب بخورم و قند!
ساعت چهار بعدالظهر روز سه شنبه است.
امروز از صبح هم بهتر بودم و هم دیگر داشتم از گرسنگی می‌مردم!
فردا بیشتر توضیح می‌دهم.
اگر دوستان پیغام گذاشته‌اند و یا ایمیل و یا هر چیز دیگر. فردا جواب خواهم داد.
سالم باشید.

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]