سهراب مَنش

۱۳۸۳ مرداد ۱۵, پنجشنبه

چیزی بگو!

(0) comments
۱۳۸۳ مرداد ۱۴, چهارشنبه

فمنیست، شوهر پیدا کردن، خالی کردن عقدهای زنهای جدا شده
چرا این را نوشتم؟
چون باز توی لیست اکسیر چشمم به چند تا وبلاگ جدید افتاد که ظاهرا خانم‌های نویسنده این وبلاگها خود را جزئی از جنبش فمنیستی ایران( که اصلا وجود خارجی ندارد) می‌دانند و مثلا سعی دارند صدای زنهایی باشند که در خانه‌هایشان اسیر چنگال موجود وحشتناکی به اسم مرد هستند!
موجود وحشتناکی به نام مرد؟
حتما شوخی می‌کنم!
پروفایلها را که توی اورکات می‌بینی، تازه می‌فهمی که این موضوع در ایران چه معنایی دارد!
حمایت از زنان در ایران ظاهرا به این شکل است که تمام دوستان خود را باید از جنس خشن(همونآقایون خودمون) انتخاب کنی، و هر وقت شکمت از غذایی که با همین موجودات خشن و وحشتناک در یک رستوران و قهوهخانه سنتی پر شد، به جای آروغ زدن بگویی که زنها باید از برابری حقوق برخوردار باشند!
اصلا زنها باید یک پله بالاتر باشند! باید بتوانند روابط عادی با آقایون داشته باشند، و خود این به این معنی هست که یعنی بتوانند با آقایون راحت به دربند و درکه بروند، هزار و یک رقم آرایش کنند، و به راحتی در هر قهوه‌خانه‌ای قلیان دود کنند!اینها آرمانهای زنان مبارز ما است!
شاید این چیزها که من دارم می‌نویسم خیلی کمتر از خواسته‌های آنان باشد!
توی یکی از همین وبلاگها خواندم: زنی که از شوهرش جدا شده و تنها زندگی می‌کند، برایش عقده شده که مثلا بدون اینکه بخواهد خود را قبل از رفتن به تخت آرایش کند، به تختخواب برود و یاحتی از این جالبتر اینکه مثلا دلش میخواهد یک شب با کفش به رختخوابی برود که قبلا با همسرش در آن می‌خوابیده‌اند!
مغز را می‌بینید؟
خواسته ها را می‌خوانید؟
همین سرکار خانمها اما خون به پا خواهند کرد اگر ببینند همسرشان و یا دوست پسرشان به یک زن دیگر لبخند زد و یا مثلا در موقع سلام و احوالپرسی و دست دادن با زنهای فامیل کمی دست آنها را از دید اینها بیشتر از حد معمولی در دستش نگه داشت!
اینها کسانی هستند که می‌خواهند جامعه زنان را ما از شر مشکلاتشان آزاد کنند!
یکی شان نوشته بود من همانم که باید بچه‌ام از پستانم هنگام شیر خوردن آویزان باشد و با دست هایم فلان پروژه را که در شرکت روی آن کار می‌کنم روبراه کنم!
عجبا! این همه ظلم؟
اصلا چرا نباید بچه‌ها به پستان پدرشان که حتما در خانه نشسته و دارد تلویزیون نگاه می‌کند آویزان نباشد؟
چرا نباید مردهای ما انقدر شعور داشته باشند که وقتی در مینی بوس سرویس دیدند که خانمی سوار شد، از جایشان بلند شوند و بگذارند این خانم مبارز به جای آنها بنشیند؟
تو را به خدا نا برابری ها را می‌بینید؟
زنی که ادعای توانایی دارد و می‌خواهد مردها به او به چشم یک موجود کامل و عادی نگاه کنند، از اینکه همکار مردش از جایش بلند نشده و خود را به خواب زده شاکی است!
اینها می‌خواهند درد زنهایی مثل مادر من را دوا کنند!
دلشون می‌خواهد که شوهرشان(همان جنس خشن) چشمش کور شود، و بهترین‌ها را در زندگی برای او آماده کند، و پدر خشن و مرد سالار خانه نیز بهترین جهیزیه را برایشان تهیه کند!
می‌دونید چرا؟
چون وظیفه‌اشان است و چشم بابا کور و میخواست بچه دار نشود و چشم شوهر کور که هوس زن گرفتن کرد!
حالا قیمتی که برای خودشان در هنگام خواستگاری تهیه می‌کنند و بعد با آن کلی به دیگران فخر می‌فروشند که مثلا خود را به دو هزار سکه فروخته‌اند را مثلا نمی‌نویسیم و میگویم اینرسم ایران است، و همین خانمها که مایلنددر همه جا تصمیم گیر باشند، دلشان نمی‌آید که میان حرف بزرگترهای بپرند، و میگذارند هر چه بزرگترها گفتند مثل بچه خوب گوش می‌کنند!
توی هر چند هزار تا میشه یک دختر را پیدا کرد که بگوید مهریه‌ام عشقی که از آن سخن می‌گویی و شرطم هم این که اگر عشقی نباشد، اجازه طلاق با من باشد؟
من تا چندی پیش هیچ نظر خاصی راجب این مدل زنها نداشتم، به شخصه فکر می‌کنم که آدمها را باید از روی توانایی‌هایشان و فهم شان قضاوت کرد و نه از روی جنسیت آنها.
اما مدتی است که بهاین نوع زنهابه چشم ترحم نگاه می‌کنم!
نگاهم به اینها همان نگاهی است که به یک بچه یتیم و یا به یک پناهنده اخراج شده از کمپ پناهندگی است!
به چششم موجوادت بدبختی می‌آیند که نود درصد حرفهایی را که می‌زنند نه باور دارند و نه به آن عمل می‌کنند!
اتفاقا چندی پیش توی یکی از وبلاگها خواندم که فلان خانم که از همسرش جدا شده و با فرزندانش زندگی می‌کند، دائم چند نفر از وبلاگ نویس های مرد را که وبلاگشان خواننده زیادی دارد به منزل و مثلا جهت صرف شام دعوت می‌کند!
یادتون باشه این موضوع وقتی عجیب به نظر میاد که از امثال این خانم می‌شنویم که مایل نیستند هیچ باجی به آقایان بدهند! حالا اسم این شام ها و مهمانی اگر باج داد نیست پس چه هست؟

(0) comments
۱۳۸۳ مرداد ۱۲, دوشنبه

صخره نورد
کانال discovery قرار هست به زودی یک برنامه پخش کند در رابطه با یک صخره نورد.
من هرگز از یک صخره با دستان خالی نه بالا رفته‌ام و نه پائین آمده‌ام.
قبل از اعزام به جنگ و در دوران آموزش، برای چند روزی آموزش بالا رفتن و یا پائین آمدن از صخره را به ما یاد دادند، البته با تجهیزاتی که اینکار نیاز دارد.
طناب، قلابهای مخصوص و...
هیچوقت هم از ما نخواستند که از یک صخره بالا برویم، فقط بعد از تمام شدن آموزش، ۲ بار با تجهیزات( البته باید اسلحه و مهمات را هم به این تجهیزات اضافه کرد) از یک صخره نسبتا بلند پائین آمدیم.
واقعیت این هست که من زمانی که از صخره پائین می‌آمدم، نه ترس داشتم و نه از کاری که انجام می‌دادم راضی بودم!
خوشبختانه هیچوقت هم نیازی به انجام اینکار در دوران حضور در منطقه پیش نیامد.
شما هم مثل من حتما این ورزش را زیاد دیده‌اید، اما چیزی که این برنامه را منحصر به فرد کرده، این است که این صخره نورد در زمانی که مشغول به صخره نوردی به صورت انفردی بوده، در یک حادثه از صخره سقوط می‌کند و یکی از دستهایش زیر یک سنگ گیر می‌کند( خلاصه داستان اینطور هست و من هنوز برنامه را ندیدم) هیچکس هم نمی‌دانسته که او کجا رفته است.
ظاهرا بعد از یک مدت طولانی که منتظر کمک می‌شود و کسی به کمکش نمی‌آید، یک تصمیم عجیب میگیره!
از آنجا که نیرویش رو به اتمام بوده و از طرفی در می‌یابد که کسی به کمکش نخواهد آمد، برای نجات خودش، دستی که زیر سنگ گیر کرده بوده و باعث گرفتار شدنش شده است را با دست دیگرش و با کمک یک چاقو قطع می‌کند و خودش را نجات می‌دهد!
در تبلیغ دیسکاوری از بیننده سوال می‌کند که آیا می‌توانی برای زنده مانده یک دست خود را قطع کنی؟ البته منظورش قطع کردن به همین صورتی است که این شخص انجام داده است.
شما میتوانی یک دستت را که زیر سنگ گیر کرده با دست دیگرت قطع کنی؟
من صحنه‌های مختلفی در جنگ دیدم، قطع شدن دست و پا که امری طبیعی بود.
دیدم کسی که ترکش شکمش را پاره کرده بود، دل و روده اش را که بیرون ریخته بود، در یک کیسه پلاسنیک ریخته بود.
دیدم کسی را که دست قطع شده‌اش را با خود آورده بود تا شاید بشود آن را دوباره به بدنش بچسباند.
دیدم که گلوله اسلحه در حال شوخی دو نفر شلیک شد و سر طرف مقابل متلاشی شد.
دیدم آدمی را که ترکش توپ سرش را از بدنش در هنگامی که مشغول راه رفتن بود جدا کرد، و این شخص چند قدم دیگر بدون سر به جلو رفت و بر زمین افتاد.
همه اینها اما مشابه این شخص نمی‌شود!
اینها به صورت ناخودآگاه قسمتی از بدنشان قطع شده بود، و هیچکدام با یک چاقو جایی از بدنشان را قطع نکرده بودند.
برای همین حدس می‌زنم که این شخص دارای روح بزرگی بوده که در آن شرایط توانسته چنین تصمیمی بگیرد و آن را انجام بدهد. باز هم معتقدم که چون به صورت حرفه‌ای با کوه برخورد داشته دارای چنین روحی شده است
به هرحال باید دید تا فهمید.
**********
یک خاطره از جنگ
یکی از بچه‌ها هنگامی که مشغول تمیز کردن سلاحش بود، خواست که بعد از تمیز کردن یکبار سلاحش (ژ۳)را امتحان کند.
من روبروی او دو زانو بر روی زمین نشسته بودم و سرم به کار دیگر گرم بود، هنگامی که گلنگدن را کشید، من سرم را بالا آوردم و از او خواستم که اسلحه را رو به بالا بچکاند.
اما زمان گفتن من درست همزمان شد با فشار ماشه‌ اسلحه‌ای که سرش به طرف وسط پاهای من بود، بعد یک صدای بنگ بزرگ و بلند شدن کمی خاک از زمین و برای یک لحظه شوکه شدن هر دوی ما!
به فاصه شاید حداکثر ده سانتیمتری از بیضه من گلوله در زمین فرو رفته بود.
من از جایم بلند شدم، اسلحه‌اش را گرفتم و یک کشیده محکم توی گوشش زدم!

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]