سهراب مَنش

۱۳۸۲ دی ۲۷, شنبه

شنبه؛ ساعت ۱۴:۴۷ دقيقه بعدالظهر
نزديک به يک ساعت پيش آنلاين شدم، پیش خودم فکر کردم که دیشب توی مستی شاید در نوشته زیر گستاخی کرده باشم!
تا آنوقع هشت نفر نظر داده بودند، و هفت نفر اظهار لطف کرده بودند، الان که آمدم این سه خط را بنویسم ۹ نفر نظر مثبت داشته اند.
از این دوستان تشکر میکنم، و به حرفتان گوش خواهم کرد و این نوشته را همینجا میگذارم که بماند.
پقيه دوستان هم اگر نظری دارند، لطفا دریغ نکنند!
پاینده باشید.
********************************************
هوس!
کمی و شاید یک مقداری بیشتر از کمی مست هستم! دلم میخواد حکایت مستی و راستی را انجام بدهم و آن چیزی که در درونم زبانه می‌کشد را بر روی شبکه بیاورم.
هوس کارها و يا چيزهای عجیبی به سرم زده و احساس نیاز شدید دارم. ویسکی جانی وآلکر چاپ قرمز، حسابی داغم کرده و کمی گستاخ شده ام!
اما در این داغی جسمی و روحی چه هوسی کرده ام و دلم چه ها میخواهد؟
دلم میخواد وقتی در خیابان راه می‌روم، یک پنجه ظریف و شکننده و زیبا را در پنجه ام به نرمی بفشارم، و گرمای دستم را که کمی بیشتر از گرمای اوست به دستش منتقل کنم.
دلم می‌خواهد، وقتی از یک خیابان شلوغ رد میشویم، دستم را محکمتر بفشارد، و محکم بر من تکیه کند تا احساس امنیت بیشتر بکند، و من از این احساس امنیتی که برای او با وجودم ایجاد کرده‌ام غرق لذت بشوم.
دلم میخواهد، وقتی که وارد منزلم می‌شوم کسی را چشم انتظار ببینم، دلم میخواهد آن برق شادی که از بودن در منزل در چشمانش موج می‌زند را ببینم و غرق لذت بشوم.
دلم میخواهد به محض ورود به خانه‌ام با بوسه‌ای گرم به استقبالم بیاید، و گرمای لبانش گوشهایم را سرخ کند!
دلم میخواهد وقتی مشغول پختن غذا است، به هوای کمک کردن در کنارش بایستم، و به بهانه دست زدن به غذا، از دهانش کلماتی که به عشق بازی بیشتر شبیه است را بشتوم؛ ناخنک نزن عزیزم!
دلم میخواهد وقتی بر سر میز غذا نشسته ایم، از آن طرف میز که من نشسته‌ام، دستم را دراز کنم و پنجه ظریف و زیبایش را در دست بگیرم، و بگویم که غذا خیلی خوشمزه شده! و او با لبخندی که پر است از ناز و عشوه، بگوید؛ نوش جان.
دلم میخواد بعد از غذا، دوتا چایی بریزم، و بر روی کاناپه و مقابل تلویزیون بنشینم، تا او با کمی تاخیر بیاید و در کنارم بنشیند و در حالی که بر من تکیه زده چای بنوشد، و هر جند ثانیه نگاهی به من بیندازد و لبخندی بزند.
دلم میخواهد که در تخت آغوشم را باز کنم، و او با آن جثه ظریفش خودش را در آغوشم جا بدهد، و سرش را بر روی بازویم بگذارد و سخاوتمندانه بوسه های داغش را به من بدهد.
دلم میخواهد سخت در آغوش بگیرمش، و نوازشش کنم...
شب از نیمه رد شده و خسته است، با یک شب بخیر که در خواب و بیداری می گوید، در آغوشم میچرخد و پشتش را به من میکند و نفسهایش سنگین تر میشود، آنقدر نوازشش می‌کنم تا خوابش سنگین بشود.
به آرامی صورتم را به گردنش نزدیک کنم، بوسه ای به پشت گردنش بزنم، دست دیگرم که آزاد است را به دورش حلقه کنم، و در حالی که عطر بدنش در تمام مغزم پیچیده با لبخند به خواب بروم!
ده سال است که دست من به هیچ زنی نخورده، عمرهای کوتاه را اینگونه نفله کردم!
چه کنم که بدون عشق نمیتوانم کسی را در آغوش بکشم، و عشق چیزی است که اینجا مُرده! اگر هم زنده باشد، من تاکنون آن را ندیده ام!
ساعت؛ یک بامداد روز شنبه
توضیح؛ این نوشته را در حالت نیمه مستی نوشته ام، الان که خودم کلمات را می‌خوانم، چیز نامتعارفی در آن نمی بینم. فردا که مستی از سرم رفت، دوباره نگاهش می‌کنم، و اگر دیدم زیاده روی کرده ام، نوشته را دیلیت خواهم کرد.

(0) comments
۱۳۸۲ دی ۲۶, جمعه



گالری نقاشی

(0) comments
۱۳۸۲ دی ۲۴, چهارشنبه

سياه بازی
سه روز است که دجالهای با و بدون امامه در ساختمان مجلس بست نشسته اند!
به هرحال برای اینکه بتوان مردم را به پای صندوق رای آورد، نیاز به شعبده بازی و خیمه شب بازیهای است که امروزدر ایران شاهد هستیم.
ظاهرا همه این کارها آنطور که خواسته‌اند و یا مایل بوده‌اند نتیجه نداشته، برای تکمیل سناریو پای بی وجودترین رئیس جمهور ایران را به میدان کشیده‌اند!
این نا آقای از همه جا بی‌خبر به نظرش رسیده که هنوز می‌تواند جنگولک بازی انتخاب مجدد خودش را در بیاورد، و حتما با خودش فکر کرده که اینبار هم، چهار قطره اشک و دستمال یزدی کار خودش را پیش ملت خواهد کرد!
یکی به این بابا بگوید که ملت به همان اندازه که از محافظه کاران بدشان می‌آید، به همان اندازه از اطلاح طلبان حکومتی بیزارند!
این جماعتی که در مجلس تحصن کرده‌اند، اصلا چه اصراری به تائید صلاحیت و بودن مجدد در مجلس دارند؟
مگر هزاران بار خودشان نگفته‌اند که اجازه نمی‌دهند تا قانونی به تصویب برسانند، و بازی از شانه ملت بردارند؟
خوب چرا خودشان استعفا نمی‌دهند تا هم به ملت و هم به دنیا بگویند که دستشان بسته است؟
خودشان را جر هم بدهند، حداقل نصف مردمی که در انتخابات گذشته شرکت کرد، در این انتخابات حاضر نمی‌شوند به پای صندوق‌های رای بروند! و همین برای سال آینده و برای کشورهایی که این حکومت را نمی‌پذیرند کافی است.
من به عنوان یک ایرانی حمایت خودم را از عدم صلاحیت کاندیداها اعلام می‌دارم. همینطور از اینکه رهبر جمهوری اسلامی مایل به دخالت در این ماجرا نیست خرسندم.
معتقدم جماعتی که صغیر هستند و نیاز به یک ولایت فقیه دارند تا برایشان تصمیم بگیرد ، نیازی به مجلس و این نوع وسایل که لازمه یک حکومت دمکرات است ندارند!
ساختمان مجلس را نیز به مسجد تبدیل بکنند! اینطوری مردم می‌توانند از توالتهای آن استفاده کنند. شاید اینطوری جنبه ملی آن بیشتر باشد تا چیزی که الان هست.
عکس؛ شیطانهای با و بدون امامه جمهوری اسلامی را در ساختمان مجلس نشان میدهد.



(0) comments
۱۳۸۲ دی ۲۳, سه‌شنبه

خاطرات
یک قسمت دیگر از خاطرات را ضبط کردم، و امشب بر روی شبکه گذاشتم.
یک توضیحی باید عرض کنم در مورد خاطرات، و آن این است که صحبت از جنگ و تعریف کردن خاطرات آن کار بسیار مشکلی است!
مشکل از این نظر که تعریف از مهمانی و جشن و سرور نیست.
زمانی که مشغول ضبط کردن این خاطرات هستم، بسیار پیش می‌آید که به ناگهان غم تمام وجودم را می‌گیرد، و اگر نخواهم دروغ بگویم، بسیار پیش می‌آید که بغض گلویم را می‌‌فشارد، و نمیتوانم صحبت کنم! مخصوصا زمانی که باید از دوستان کشته شده‌ام چیزی بگویم. برای چند دقیقه‌ای نمیتوانم صحبت کنم، که این زمانهایی که در سکوت گذشته است را بعدا حذف می‌کنم.
دو دلیل برای اینکار دارم؛ اول اینکه نمیخواهم حجم فایل زیاد باشد، و دوم اینکه سعی میکنم با حرف زدنم، باعث غمگین شدن کسی نشوم.ولی از آنجا که من کار کردن با این نرم افزار را بلد نیستم، چند بار پیش آمده که این چیزها از دستم خارج شده. امیدوارم که باعث ناراحتی زیاد نشوم.
ولی من و همه کسانی که در جنگ شرکت کردیم، وظیفه داریم که این قسمت از تاریخ مملکت خود را آنطور که گذشته، بیان کنیم. اگر احتمالا غمی در گفته ها می‌بینید، این غم با شدت بسیار زیاد در آن دوران در ما بود و زمانی که به یاد آن روزها می‌افتم، داغها در دلم تازه می‌شود.
این قسمت از خاطرات بصورت نیمه ضبط شد، و سعی میکنم که بقیه آن را در قسمتهای بعدی بگویم.
برای گوش کردن به خاطرات به آن یکی وبلاگ مراجعه کنید.

(0) comments
۱۳۸۲ دی ۲۱, یکشنبه

تقسیم سخاوتمندانه
از این به بعد اگر فيلمی ببينم که به نظرم جالب بيايد اينجا به آن اشاره‌ای خواهم کرد. اسمش را هم میگذارم؛ تقسیم سخاوتمندانه!
فيلمی که دیشب نگاه کردم Underworld بود.
جنگ و شکار خون آشام‌ها( دراکولاهای خیلی با کلاس و شیک!) با یک جور سگ هایی که انسان نما هستند و در عین حال میتوانند شبیه یک حیوان ترسناک و درنده بشوند.
در فیلم به اسم Lycans نامیده می‌شوند.
فیلم از نظر سناریو ضعیف است، ولی جلوه های ویژه قشنگی در فیلم وجود دارد که ضعف سناریو را تا حدودی برطرف می‌کند.
چند روز قبل یک DVD Player خریدم، و صدای آن را به دستگاه ضبط صوت وصل کردم.
تقریبا شبیه شد به دستگاه های جدیدی که اینجا به آن Home Cinema می‌گویند!
جهت اطلاع دوستانی که نمی‌دانند، باید عرض کنم که DVD به غیر از اینکه کیفیت تصویر بسیار خوبی دارد، صدای خارق العاده ای دارد که مشابه آن را فقط در سینما می‌شد شنید.
سوال؛ من هر چی فکر کردم، چیز مشابه‌ای در زبان فارسی برای Lycan به ذهنم نرسید! کسی اطلاعی در این مورد دارد؟

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]