سهراب مَنش

۱۳۸۲ مهر ۱۱, جمعه

جمعه ۱۱ مهرماه، ساعت ۱۹:۴۵
راديو درویش داره ميخونه
بميريد
بميريد
در اين ره بميريد
بنده هم اصلا حوصله مَردن را ندارم! ساعت کف کردن دم غروب، الان در ايران تمام شده و شب و تاريکی آمده. فکر کنم تنها روزی که آدم از تاريک شدن هوا دلتنگ نميشه جمعه هست.
مردم فردا يک هفته جديد را در ايران آغاز می‌کنند و ما تازه ميرويم تا تمام کنيم اين هفته هايی را که انگار خيال تمام شدن ندارند!
ديگه مثل سابق از روزهای تعطيل خوشم نمياد. لذتی در اين روزها نمی‌بينم! شايد ديگه زيادی دارم پير ميشوم؟ اگر برای خودم کار میکردم، فکر میکردم که طمع زیادی پیدا کردم.!به هرحال..
این روزها بادهایی که اینجا می‌وزند یک کمی خنک شده و دائم به یادت می‌آورد پائيز آمده و کاپشنت را دم دست بگذار! اين اواخر زياد به ياد دوران کودکی و نوجوانی می‌افتم، یادم میاد این موقع ها که می شد، مادرم مشغول جمع آوری هزار تا گلدون می‌شد! البته هزار تا نبود ولی‌ آنقدر زياد بود که به نظر من هزارتا می‌آمد.
مادرم می‌گفت بايد بياوريمشان توی خانه. وگرنه سرما زده ميشوند! هميشه جابجايی گلدونهای گردن کلفتی که دست کمی از درخت نداشتند! به عهده من و برادرهايم بود. خمره های ترشی، و دبه های شور که من اصلا علاقه نداشتم! ولی به هرحال حمالی اینها به گردن ما بود. چه خوشمون می‌آمد و چه نه! مادر به فکر تمام موجودات زنده در خانه بود، از ما گرفته تا درختهایی که در باغچه بودند و زمستان برای اینکه سرما نخورند دورشان را با گونی و پلاستیک می بست. فکر میکنم در این مورد من هیچ نوع اثری از مادرم در خود ندارم! هزار بار تصمیم گرفتم که دوتا گلدان بخرم و در منزل بگذارم، ولی قضیه تو همان مرحله تصمیم مانده و جلوتر نرفته ام!
الان مدت زيادی هست که خاطرات کودکی به نظرم می‌آيد! دليلش چی هست را نميدانم! شايد دلتنگ آن روزها هستم و شايد يک روز دلتنگ همين روزها که الان دارم بشوم! کسی چه می‌داند؟
طالب یک بطر عرق شده‌ام! ولی می‌دانم که در این حال عرق خوری اشتباه هست!
اصلا دلم نمیخواد که وقتی حال و روزم خوب نیست اینجا چیزی بنویسم! تا دوشنبه وبلاگ را آپدیت نمی‌کنم. دو روز میروم دنبال کارهای خلاف! کسی چه میدونه! شاید بهتر شدم.
فعلا


(0) comments
۱۳۸۲ مهر ۱۰, پنجشنبه

پناهنده
این دختر کوچولو میتوانست به جای دختر نویسنده روح بازیگوش باشد که به ذغال اخته میگوید تخته!
میتوانست به جای فراز باشد و هر روز مادرش با شوق بسیار نظاره گر بود که چگونه فرزندش با علاقه به سوی مهد کودک می‌دود! ولی متاسفانه نیست. با این سن و سال کم که فکر نمیکنم بیشتر از پنج سال باشد امروز در دانشگاه آزاد بلژیک همراه با خانواده‌‌اش دست به تحصن زده و از مسئولین کشور بلژیک میخواهد که حق زندگی کردن را به او و خانواده اش نیز بدهند!
هر چند که من میدانم وضعیت پناهندگی در کشورهای اروپایی بسیار سخت شده، ولی از صمیم قلب آرزو میکنم که اینها از این حرکتی که شروع کرده اند، جواب مثبتی دریافت کنند و بتوانند از حداقل زندگی در کشور بلژیک برخوردار بشوند. البته در این موضوع من ایرانیها را بزرگترین مقصر میدانم! زیرا بسیار ی از اینها هنگام ورود به این کشورها درخواست پناهندگی می‌دهند و دائم به دادگستری این کشورها میگویند که در صورت برگشت جانشان در خطر است! ولی به محض دریافت پناهندگی، و بدون اینکه منتظر شوند تا حتی مهر اقامت در کارتشان خشک بشود، یک بلیط برای ایران رزرو میکنند و به ایران میروند و کلی پیش فک و فامیلشان چسی می‌آیند که زندگی در آنجا فلان است و بسیار خوب است و از این حرفها! و با گفتن همین دروغها باعث می‌شوند که خانواده های زیادی به امید زندگی بهتر به اینجا بیایند و البته بعد از رسیدن به اینجا تازه متوجه میشوند چیزهایی که شنیده بودند رویایی بیش نیست. برای دین عکسهای بیشتر به سایت گویا مراجعه کنید.

تحصن ایرانیان متقاضی پناهندگی در کشور بلژیک که چندین سال است در آن کشور آواره هستند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
طراحي سايت و قالب براي اين وبلاگ گه ميخواهم به يک آدرس دومين منتقلش کنم.
چند روز پیش نوشتم که اگر در میان دوستان کسی هست که در طراحی سایت و ساختن قالب وبلاگ تجربه ای دارد، لطفا یک خبری به من بدهد. تا امروز که هیچ کسی اعلام آمادگی نکرده! خلاصه که دومین و فضایی که ما خریداری کرده ایم دارد در این دنیای اینترنت خاک میخورد.
دوستانی که این وبلاگ را میخوانند، اگر خودشان اینکاره نیستند، ولی کسی را سراغ دارند که در این جور کارها دستی دارد، لطفا این موضوع را باهاش در میان بگذارند. و اگر جواب مثبت بود یکجوری به من خبر بدهند تا من با آن بنده خدا تماس بگیرم و یا خودش با من تماس بگبرد و با هم هماهنگ کنیم.
ممنون هستم.

(0) comments
۱۳۸۲ مهر ۹, چهارشنبه

ساعت پنج بعدالظهر چهارشنبه
امروز برای دومین بار در یک ماه اخیر یک گدا تو هلند جلوی من سبز شد! یک نان ترکی(یک چیزی تو مایه نون بربری!) خریده بودم و به منزل باز میگشتم، که یک زن نسبتا جوان هلندی به همراه یک دختر حدودا هفت ساله جلوی من را گرفت، و بهم گفت؛ صبح رفته از حسابش پول بردارد و نان و شیر بخرد، ولی هیچی تو حسابش نبوده و برای همین به پول نیاز دارد، تا نان و شیر برای فرزندش بخرد، راستش یک کم جا خوردم، ولی سریع به خودم آمدم و بهش گفتم من پول ندارم، و نانی که خریده بودم را به دستش دادم و خداحافظی کردم! حدود یک ماه قبل هم یک پیرزن هلندی جلویم را در خیابان گرفت و حرفهایی مشابه همین حرفها زد. خدا آخر و عاقبت ما را به خیر کند.
اینجا به این دلیل که سیستم حکومتی سوشیال میباشد، گدایی ممنوع است و جرم به حساب می آید!
××××××××××××××××××××
در مورد عکس پائین هم جناب نکته گو جواب درست را در نظر خواهی نوشته است
××××××××××××××××××××
حلال
تصویری که در زیر می‌بینید، همان نقاشی است که دیروز گفته بودم.
بعضی از عکسها، نقاشی‌ها،و یا کارهای دستی با اینکه خیلی ساده آفریده می‌شوند، برای من دلنشین هستند!
به قول آقا خرسه تو شهر قصه، چی؟
آب تنی کردن شیرین، چقذه شیرینه!
البته توی این نقاشی هم خواسته که حواس را پرت بکند و منظورش دیدن یک جانور باهوش در عکس میباشد!
ببینید آقایون! ببینید خانمها! اینها از شیر مادر هم حلالتره! به قول بهروز وثوقی توی فیلم سوته دلان؛ دکی اینو! تازه آهنم برکت خداست!( حالا این که هم آفریده خداست، و هم آفریده دست بشر!)

(0) comments
۱۳۸۲ مهر ۸, سه‌شنبه

صورتها
تو سايت گوگل دنبال عکس دست (Hands) می‌گشتم. چشمم به این عکس و یک عکس دیگر افتاد که به نظرم جالب آمد!
در توضیح عکس نوشته بود؛ آیا شما ۹ تا چهره می‌بینید؟ من که هر چی دقت کردم، چهار تا صورت بیشتر ندیدم! شما اگر دیدید به من هم خبر یدهید.
آن یکی یک نقاشی تخیلی از یک زن هست! چون بالای ۱۸ سال هست، فردا میگذارم توی وبلاگ!

(0) comments
۱۳۸۲ مهر ۷, دوشنبه

گوساله های اسلامی
این روزها هر چند که حال شخصی من زیاد خوب نیست، ولی حال و روز سیاسی ام بد نیست و از به دست و پا افتادن جمهوری اسلامی شدیدا لذت میبرم!
وقتی زبان رسمی(دیپلماسی) دنیا را نفهمی و تمام شرایط احراز یک پست و مقام در جمهوری اسلامی به ته ریش و پیراهن یخه آخوندی و مدارک جعلی از دانشگاه آزاد بستگی داشته باشد، یک روز به این ذلت و خواری که جمهوری اسلامی دچارش شده، دچار خواهی شد!
دیگه به این گوساله ها نمیگویند که ثابت کن فلان چیز را نداری! بلکه میگویند ثابت کن که نمیخواهی فلان چیز را داشته باشی! به عبارت دیگر همان کاری که با رژیم صدام حسین کردند!( باید ثابت میکرد که سلاحهای کشتار جنگی ندارد)
هنوز دنیا و یا بهتر بگویم؛ آمریکا هیچ فشار جدی به ایران(جمهوری اسلامی) وارد نکرده است، و چون سرشان هنوز به افغانستان و عراق گرم است، فرصت زیادی برای جمهوری اسلامی ندارند، گذاشته اند تا به قول معروف؛ آسیاب به نوبت!
آمریکا که هیچ غلطی نمیتوانست بکند! امروز در چهار سمت ایران نشسته و منتظر فرصت است تا تلافی گروگانگیری و معجزه(!) طبس را بر سر رژیم ایران در بیاورد.
اسرائیل که باید از صحنه روزگار محو می شد، به مدد همین رژیم جمهوری اسلامی خون تمام فلسطینیها را در شیشه کرده، و هیچکس هم در دنیا نمیتواند از گل نازکتر بهشان بگوید!
هنوز بازی سیاسی با رژیم جمهوری اسلامی شروع نشده!
دنیا در انتهای سال 2005 تحمل رژیمی مانند جمهوری اسلامی را نخواهد داشت! یا خودشان مثل گوساله سرشان را می اندازند پائین و میروند و یا باید به دنبال اجاره کردن یکی از همان غارهایی که امروز بن لادن و صدام در آن پناه گرفته اند باشند!
پا نوشت؛ الان به نظرم رسید که احتمالا انجام هر گونه کاری را به تابستان موکول کرده اند تا به این ترتیب هیپی های اروپا و بقیه دنیا برای تظاهرات دچار مشکل سرما و بارندگی نباشند! خانمهای فمنیست و آقایان طرفدار فمنیست هم در تابستان راحتر میتواند در برابر دوربینهای دنیا کون برهنه بشوند تا بلکه بتوانند توجه چهار نفر را به خودشان جلب کنند!(آخه نمیشه که هم تظاهرات کرد، هم لخت شد، هم سرما خورد که!میشه؟)من که مشتاقانه و چهار چشمی منتظر تظاهرات این خانمها هستم!
×××××××××××××××××××××
ساعت 2:30 نیمه شب است و صدای باران که بر شیروانی خانه میخورد نمیگذارد که بخوابم!
باز باران با ترانه
با گهر های فراوان، میخورد بر بام خانه
وه چه زیبا بود باران، به چه زیبا بود باران

(0) comments
۱۳۸۲ مهر ۶, یکشنبه

اول؛ از دوستانی که در نظرخواهی دیروز احوالپرسی کرده اند ممنون هستم، و به دوستانی که درخواست کرده اند فعلا نمیرم نیز قول می دهم تا روزی که زنده هستم، نمیرم!
دوم؛ اگر احیانا در میان کسانی که به این وبلاگ سر میزنند، کسی هست که در طراحی سایت و این کارها سر رشته دارد، لطفا یک خبر به من بدهد، تصمیم دارم این وبلاگ را به یک سایت منتقل کنم و برای آپلود کردنش هم از نرم افزار MT استفاده کنم، اگر ممکن باشد میخواهم یکی دو صفحه دیگر به این صفحه اضافه بکنم. از جمله فکرهایی که در سر دارم، یکی این است که بعضی از روزها به جای نوشتن صحبت کنم و صدایم را بر روی صفحه بگذارم! شاید کمی تنوع داشته باشد!
نظر شما چی هست؟

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]