سهراب مَنش

۱۳۸۲ شهریور ۱۵, شنبه

جمع آوری منزل به سبک من
چند روز قبل تصمیم گرفتم که کمی منزل را مرتب و جمع و جور بکنم، یک مقدار نو ذهنم آرشیتکتت بازی در آوردم و طراحی کردم و تصور کردم که وسایل منزل را چگونه بچینم تا کمی منزل خلوت تر به نظر بیاید! و شروع کردم به انجام عملی این کارها.
با کلی هن و هن و نفس بریدگی مبلها و میز و صندلی را اینطرف آنطرف میکردم و هیچکدام با سلیقه نداشته من جور در نمی آمد! به خودم گفتم یکی دوتا از اینها را دور بیندازم تا کمی فضا بیشتر بشود. تصمیم گرفتن همان و بیرون ریختن همه وسیله های چوبی منزل همان! اول دو تا از مبلها را بیرون گذاشتم، بعد به نظرم آمد که میز جلوی آنها به کاری نمیاید و بهتر است که آن را نیز بیرون بگذارم، میز را هم بیرون گذاشتم و چشمم به یک میز دیگر که تلفن و این خرت و پرتها رویش بود افتاد، به نظرم آمد که این میز دیگه با چیزی جور در نمیاد و آن میز را هم گذاشتم تو خیابان. یک مقدار به میز غذا خوری و صندلیهایش نگاه کردم و گفتم یکباره اینها را نیز دور بریزم که چیزی از قلم نیفتاده باشد! میز غذاخوری و صندلی هایش را هم گذاشتم در کنار خیابان! نوشته ام را خلاصه کنم؛ بعد از سه ساعت که شروع به جمع آوری کردم، هیچ وسیله چوبی دیگری در منزل من نمانده بود و همه چیز را به غیر از میزی که زیر کامپیوتر است و یک صندلی دور ریختم!
الان وقتی وارد خانه میشوم دیگر به نظرم فضا تنگ نیست و خانه دلبازتر است! دروغ چرا؟ یک کم زیادی دلباز شده! تقریبا هیچ وسیله دیگری در خانه باقی نمانده است. با این وضعیت خوب(!) اقتصادی، احتمالا نمیتوانم به زودی چیزی جایگزین اینها بکنم و خانه برای مدت طولانی دلباز خواهد ماند.

(0) comments
۱۳۸۲ شهریور ۱۲, چهارشنبه

چند روز پیش رفته بودم ولایتمون! یک عکس از خودم گرفتم، گفتم شاید کسی دیگر هم علاقمند باشد که بداند نویسنده این وبلاگ چه تیپی هست!؟
خال کوبی روی دستم به عشق فاطی هست!

(0) comments
۱۳۸۲ شهریور ۱۰, دوشنبه

چند وقت پیش نوشتم، بعد از اینکه چشم به یک عکس افتاد، حواسم پرت شد و صفحه ادیتور، که کلی چیز توش نوشته بودم را اشتباهی بستم.
چون از صاحب عکس اجازه نداشتم نتوانستم عکس را در وبلاگ بگذارم، چند روز پیش توی اینترنت و سایتهای ایرانی می گشتم و چشمم به این نقاشی که می بینید افتاد. یاد صاحب آن عکس افتادم و گفتم این نقاشی را به یاد آن عکس اینجا بگذارم و یک نظر کوچیک هم راجب صورت زنهای ایرانی بنویسم!
به نظر من وقتی خدا داشته آدمیزاد را خلق میکرده به اندازه کافی به زنهای ایرانی حال داده است و صورتشان را زیبا آفریده است! برای همین زن ایرانی برای آرایش کردن نیاز به بسیاری از تحفه های غربی ندارد! اگر این اروپایی ها و آمریکایی ها دویست جور پودر و کرم و از این حرفها استفاده میکنند، دلیلش نداشتن چهره طبیعی است. هر کسی اینطرف هست میداند، بعضی از زنهای اروپایی که صورت قشنگی دارند، اصلا از لوازم آرایش استفاده نمیکنند و کاملا ساده و با چهره طبیعی میگردند!
البته یک کم مرتب کردن و کمی سرخاب و سفید آب، حتما صورت خانمها را زیباتر میکند. فقط بدانند که به اندازه کافی زیبا هستند.
ضمنا فرق این نقاشی با آن عکس این است که در آن عکس، آن بنده خدا لباس سنتی به تن نداشت، ولی خوشگلی و مهربانی صورت کم از این نقاشی که می بینید نبود.(نیست!)
همین!


××××××××××××××××××××××××××××××××××××

چون در این روزها من بسیار عزادار هستم از کشته شدن آخوند حکیم و میدانم که شما هم حتما مثل من هستید! و دلتان گرفته، به فکرم رسید که این لینک را اینجا بگذارم، بلکه با دیدنش یک کم ابخند بر روی لب هاتون بیاد. جهت اطلاع بگم که وقتی این صفحه باز شد، با با موش کامپیوتر بر روی تصاویر کلیک کنید. و ضمنا بلندگوها هم روشن باشه.

توضیح: تقریبا دو روز است که سیستم نظرخواهی از کار افتاده است، و آنطور که در سایتش نوشته شده، برای آپدیت کردن سایت بین بیست وچهار تا چهل و هشت ساعت در دسترس نخواهد بود.

(0) comments
۱۳۸۲ شهریور ۹, یکشنبه

عکسهایی که عباس جعفری میگیرد و توی وبلاگش آزاد کوه میگذارد، بیشتر شبیه به رویا هست! انگار که آدم قبلا توی خواب این جاها را دیده و برای کسی تعریف کرده، و کسی که تعریف را شنیده توانسته با هنرمندی تمام رویاها را به تصویر بکشد. به هر حال اگر به این چیزها علاقه دارید وبلاگ آزاد کوه و عکسهاش را از دست ندهید.







(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]