سهراب مَنش

۱۳۸۲ شهریور ۸, شنبه

زدند آقا را شادروان کردند!

(0) comments
۱۳۸۲ شهریور ۵, چهارشنبه

داستانهای عاشقانه از شاهنامه فردوسی
سیاوش و سودابه در دو قسمت. قسمت اول و قسمت دوم.

(0) comments
۱۳۸۲ شهریور ۴, سه‌شنبه

چیکار کنم؟
یک موضوعی پیش آمده برای من که خودم مانده ام با آن چه بکنم!؟ برای همین اینجا آن را مینویسم تا بلکه کسی نظر خوبی داشته باشد و من بتوانم از آن استفاده بکنم.
در جمع دوستان ایرانی که من اینجا دارم، یکی از آنها نامزد دارد و نامزدش فعلا در ایران زندگی میکند  و منتظر است که کار اقامتش را همسرش در اینجا درست کند و برای زندگی به اینجا بیاید(تا اینجا که هیچی!)
این بنده خدا هم مثل خیلی های دیگر ازدواج از راه دور کرده و تاکنون نامزدش را از نزدیک ندیده است و ارتباطشان از طریق تلفن و نامه می باشد. این دوست من که اینجا زندگی میکند سواد فارسی زیادی ندارد و مخصوصا در نوشتن و خواندن بسیار ضعیف است و شاید در حد یک بچه که در کلاس پنجم دبستان هست سواد خواندن و نوشتن داشته باشد! البته دیپلم ایران را داره و لی چون حدود پانزده سالی هست که اینجا زندگی میکند و اصلا از زبان فارسی استفاده نکرده، تقریبا همه چیز را فراموش کرده( اه ه بابا اصل موضوع را بگو!) باشه میگم؛ داستان از آنجا شروع شد که نامزد این بنده خدا چندین وقت پیش با این بابا تماس گرفت و گفت من میخواهم با تو ارتباط از طریق نامه هم داشته باشم، چون بعضی حرفها را از پشت تلفن نمیتوانم بگویم، و از این بنده خواست که جوابهای نامه اش را با نامه بدهد.
این دوستم برای اینکار از من کمک خواست و نقش من از آنجا شروع شد که به غیر از اینکه بهش میگفتم چه کلمه ای غلط میباشد گاهی اوقات نظری هم در مورد بعضی نوشته هایش میدادم و این بنده خدا هم عین جمله های من را در نامه اش مینوشت و می فرستاد، کم کم کار به جایی رسید که من باید انشاء نامه را میگفتم و او می نوشت و برای نامزدش پست میکرد. چند وقت پیش نامزدش یک نامه داده بود و نوشته بود که فرق بین حرف زدن تو در نامه و تلفن بسیار زیاد است و انگار که دو نفر متفاوت هستی! و یک جمله نوشته بود که من خشک شدم! نوشته بود؛ من عاشق شخصیتی هستم که تو در نامه داری و هر نامه ات را ده ها بار میخوانم!
حالا فهمیدید موضوع چی هست؟
این خانم که در ایران است عاشق شخصیت نویسنده نامه شده! و نویسنده نامه من هستم و نه نامزدش در اینجا! همان موقع به این دوستم گفتم که من دیگر هیچ چیزی از ذهن خودم نمیگویم و فقط نامه ات را از نظر املائی کنترل میکنم که غلط ننوشته باشی. این دوستمون بهش برخورد و گفت حالا که کار من گیر هست تو طاقچه بالا  میگذاری! هر چی بهش توضیح دادم که بابا! نامزدت نوشته عاشثق شخصیت نویسنده نامه هست و این یعنی اینکه در آینده  و وقتی که به اینجا بیاید توقع دارد که مانند چیزی باشی که در نامه ها بوده ای، و چند ساعت دیگر باهاش صحبت کردم که من به همین علت نمیتوانم دیگر به جای تو نامه بنویسم.
این دوستم یک حرفی زد که من تو جوابش ماندم و برای همین اینجا نوشتم تا نظر شما را بدانم، این بنده خدا گفت؛ اگر من الان خودم نامه ها را بنویسم ممکن است که تو ذوق دختره بخوره و دیگه از من خوشش نیاد و شاید برای همین موضوع به مشکل برخورد کنیم! و برای مثال دختره نامزدیمون را به هم بزنه!
راستش من ماندم چه جوابی به این حرفش بدهم! بهش گفتم چند روز صبر کن تا من یک فکری کنم و بگویم که چکار خواهم کرد، ولی نتوانستم خودم به نتیجه ای برسم! از یک طرف میدانم که نوشتن نامه به جای این بنده خدا با وضعیتی که پیش آمده اشتباه محض است، و از طرفی حرفی هم که میزند درست است و ممکن است که نظر دختره در ایران عوض بشود در صورتی که خودش نامه هایش را بنویسد.
اگر شما میتوانید کمک فکری بکنید، خوشحال میشوم که در نظر خواهی بنویسید.

(0) comments
۱۳۸۲ شهریور ۳, دوشنبه

پول کجاست؟
چند روز قبل داشتم از جلوی یکی از این دفترهای کاریابی رد میشدم، چشمم به یکی از آگهی هایش افتاد که به دنبا راننده تریلی میگردند! من همانطور که میدانید(قبلا نوشته بودم) گواهینامه های کامیون و تریلی را چند وقت پیش گرفتم و همین الان هم مشغول گرفتم گواهینامه اتوبوس هستم، تا حالا حدودا نزدیک به شش هزار یور پرداخت کرده ام و شاید حدود یک هزار یوروی دیگر باید پرداخت کنم تا چیز غول! به صورت کامل شکسته بشه!
به هرحال جهت اطلاع رفتم داخل آن دفتر کاریابی و در رابطه با رانندگی سوال کردم و از حقوقش پرسیدم، واینکه برای کجا(چه مسیرهایی) نیاز به راننده دارند؟
راستش از جوابی که شنیدم شاخ در آوردم! حقوق یک راننده تریلی در این مملکت با اضافه کار چیزی حدود سه هزار یورو در ماه است، که حدود پانصد یورو آن بابت مالیات و بیمه میرود و نزدیک به دوهزارو پانصد یورو میماند. جهت اطاع کسانی که در اروپا نیستند باید عرض کنم که سه هزار یورو درآمد در ماه در اروپا یعنی خدایی کردن! و تقریبا دو برابر حقوقی هست که من در حال حاضر دریافت میکنم! خلاصه کنم خانمها و آقایان! بنده بد جوری وسوسه شدم و بدجوری به فکر فرو رفتم که بروم و اینکار را بکنم. هر چی فکر میکنم هیچ اشکالی در اینکار نمیبینم. تنها سختی اینکار این است که چند روز در هفته را باید خارج از منزل گذارند که آنهم برای من هیچ مشکلی نیست.اگر احیانا یک نفر را دیددید که پشت تریلی نشسته و قیافه اش به نظر آشنا می آید بدانید که من هستم.آخه طرف گفت برای یک شرکت دنبال راننده میگردنند که به ترکیه و آذربایجان و ایران بار حمل میکنند!
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

چه جور باید رید به اعتقادات مردم؟
خیلی راحت! یک اوزگلی مثل این یارو که شهردار تهران شده را به شهرداری پایتخت مملکت انتخاب میکنی و این آقای عوضی و حزب اللهی میاد و از این طرحها میده که دم ماحتت خر جعفری سبز بشه! بخوانید
طرح دفن جسد کشته شدگان جنگ در میادین اصلی شهر تهران.
مردم کم افسرده و غمگین هستند در زیر حکومت این آخوندهای عوضی و جاکش! باید هر روز چشمشون به قبر هم بیفته تا کلکسیونشون کامل بشود، و همین یک ذره احترامی که به کشته شدگان جنگ هم دارند از بین برود. همانطور که دین و ایمان مردم را در این چند سال از بین بردند و جامعه ای ساختند که به هیچ چیز و هیچ کسی اعتقاد ندارد و هیچ احترامی در جامعه دیگر وجود ندارد! از حسین پارتی(محرم) بگیرد تا بیست روز عزاداری برای دختر پیغمبر و هزار تا چیز دیگه که دیگه حال مردم را از دین به هم میزند.

عکس شهردار جاکش تهران.

(0) comments
۱۳۸۲ شهریور ۲, یکشنبه

دومین روز شهریور هست امروز.
ولی هوای پائیزی به تن من میخورد! امسال پائیز خیلی زود در این کشور یک وجبی شروع شده است.

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]