حدود دو روز از روزهايي كه منزل نبودم را در خانه آدمهاي متاهل گذراندم و هي چپ و راست ياد اين شعر سهراب سپهري ميافتادم.
زندگي خالي نيست. سيب هست. قورمه سبزي هست. كشك و بادمجون هم هست.
ياد اين شعر هم زياد افتادم.
آري آري زندگي خوشمزه و زيباست. اگر زير گاز را خوب تنظيم بكني. بوي قيمهاش دو تا خيابان آنطرفتر هم پيداست! ورنه ته ميگيرد و سوختن گناه ماست.
(افتادم به هذيون گفتن! خدا رحم بكنه!)
ّّّّ
سلام
ميخواستم با آه و ناله شروع كنم. يك كم من ننه من غريبم بازي در بياورم! و خودم را به موش مردگي بزنم كه كسي بهم گير نده. ولي خوب وجدان درد گرفتم و بيخيال شدم.
چند روز پيش مادر برد كامپيوتر مرحوم شد.گذاشتمش تعميرگاه و براي سه روز رفتم بلژيك(Antwerpen) و بعد كه برگشتم .آقاي تعميركار گفت چون كامپيوتر قديمي هست(حدودا دوسال) نتوانسته مادر برد را پيدا بكند! ديروز رفتم رتردام(Rotterdam) و يك مادر برد تهيه كردم و بهش دادم و امروز كامپيوتر را تحويل گرفتم.
طرف بدون اينكه به من بگويد ويندوز 98 را روي كامپيوتر نصب كرده و همه چيز هارد را هم پاك كرده. به هرحال داستان مفقود شدن من اين بود. (مراسم عزاداري مرگ مادر برد داشتم!)
از همه دوستان عزيزي كه تو نظرخواهي پيغام گذاشتند ممنون هستم و شرمنده كه نتوانستم از خودم خبري بدهم.
امروز بنويسم كه شايد همين روزها دوباره بروم بلژيك و ممكن هست كه باز چند روزي در خدمت شما نباشم.
بچه بي معرفت محل
:سهراب:
اگر خدا بخواهد! ظاهرا اين كامپيوتر مادر مرده زنده شده!