سهراب مَنش

۱۳۸۲ تیر ۱۹, پنجشنبه

کنتور
یکی از این کنتورهای آبی و چهارخانه به صفحه وبلاگ اضافه کردم، بعضی از کارهایی که این کنتور انجام میدهد را کنتور قدیمی نمیتواند انجام بدهد! از جمله اینکه بازدید کنندگان از کدام کشور هستند. امشب نگاه کردم، تقریبا بیست و پنج درصد بازدید را از کشور هلند زده است و بعد از آن از ایران! من نفهمیدم چرا کشور هلند را به عنوان اولین کشور گذاشته است! خود من معمولا عصرها که به منزل می آیم و اینترنت طبق معمول وصل است، هر دوساعت یکبار سری به وبلاگ میزنم تا اگر کسی نظری گذاشته جواب بدهم. شاید کسی و یا کسان دیگری هم از هلند به این وبلاگ سر میزنند که من از آن بی خبر هستم! اگر کسی هست که در هلند زندگی میکند و این وبلاگ را میخواند لطفا از طریق نظر خواهی و یا ایمیل به من خبر بدهد.
حکومت نظامی در تهران
آنطور که درخبرها نوشته و رادیوها میگویند جو شهر تهران کاملا نظامی هست و یکجور حکومت نظامی اعلام نشده برقرار شده است! تا آنجا که من خواندم و شنیدم، درگیریهای متفرقه ای در گوشه و کنار تهران روی داده است! من فکر میکنم بهترین نوع مبارزه مردم ایران که بسیار تاثیر گذارتر از تظاهرات میباشد بایکوت کردن رژیم توسط مردم است. عدم حضور در پای صندوقهای رای گیری یکی از این موارد است.مردم ما تا آنجا که برایشان ممکن است و خطری تهدیدشان نمیکند باید به دنیا (مخصوصا کشورهای لاشخور اروپایی) نشان بدهند که این رژیم دارای پشتوانه مردمی نیست. همان کاری که در انتخابات شورای شهر انجام دادند. اینکه شرکت نکردن در انتخابات باعث شد یک تروریست به سمت شهرداری تهران برگزیده شود بدتر از آن نیست که مردم با شور و شوق به پای صندوقهای رای بروند و با امید اصلاح این حکومت میلیونها رای در صندوق بریزند و در نهایت کسانی را انتخاب کنند که در برابر دایناسورهای فسیل شده جمهوری اسلامی از قبیل خامنه ای، رفسنجانی، جنتی، یزدی، مشکینی و صدها نمونه دیگر هیچگونه اختیاری ندارند! شرکت مردم در انتخابات به این خون آشام ها بصورت غیر مستقیم اعتبار جهانی میدهد، زیرا همیشه این دیکتاتورها از حضور مردم سوء استفاده کرده اند و هیچ چیزی نیز در ایران عوض نشده و نخواهد شد.
داستانهای عاشقانه کهن: ویس و رامین
قسمت یازدهم و قسمت دوازدهم.

(0) comments
۱۳۸۲ تیر ۱۸, چهارشنبه

قهرمانان
سالگرد هیجدهم تیر ماه گرامی باد.
قهرمانان هرگز از یاد مردم نخواهند رفت.
حکومتی که اینچنین به مردم ظلم میکند پایدار نخواهد ماند، به شهادت تاریخ هیچ حکومتی نتوانسته با ظلم به مردم باقی بماند. جمهوری اسلامی نیز سرنوشتش مانند بقیه حکومتهای دیکتاتوری می باشد. چیزی که این حکومت به مردم و تاریخ ما آموخت این بود که مذهب و آخوند جایگاهش فقط در گوشه مسجد و تکیه میباشد، اگر امکان حکومت به اینها داده شود از هیچ جنایتی رویگردان نیست.
به امید نابودی حکومت اسلامی.
پاینده ایران، پاینده ایرانی.

(0) comments
۱۳۸۲ تیر ۱۷, سه‌شنبه

لاله و لادن: فصل آخر
سه شنبه: ساعت یازده و نیم شب
امروز بعدالظهر ساعت دو به وقت اروپا خبر مرگ لاله و لادن را از رادیوی هلند شنیدم و مثل همه ایرانیها غمگین و تلخ شدم. از محل کار آمدم بیرون، ولی هیچ کاری نتوانستم بکنم تا سرم را به چیز دیگری گرم کنم. این دو قلوها از زمان کودکی در زندگی من بودند.(مثل باقی ایرانیها) اوائل به دنیا آمدن این دو، من کودک خردسال پنج ساله ای بودم و نمیتوانستم تشخیص بدهم مشکل این دو چه میباشد! بعدها فهمیدم و به یاد دارم که چند سالی موضوع این دو دختر در تلویزیون ایران پخش میشد تا اینکه به یکباره ناپدید شدند و گاه گاهی فقط خبر مختصری از آنها پخش میشد.
امروز صبح که داشتم نوشته قبلی را مینوشتم یک آشوب عجیبی در دلم بود و میتوانستم حدس بزنم که اتفاق ناگواری برای این دو دختر پیش خواهد آمد، اما مثل بقیه آدمها که به حرف دل خود گوش نمیکنند، خودم را راضی کردم که حداقل یکی از این دوتا زنده خواهد ماند که اینطور نشد. همان چیزی که دل حدس زده بود اتفاق افتاد! حالا هم دیگه فرق نمیکنه تقصیر چه کسی بود که اینطور شد. دکترهای کم تجربه! یا کم عدالتی خداوند و یا هر چیز دیگری! زندگی برای این دو به این شکل غیر ممکن شده بود، و باید از هم جدا می شدند. متاسفانه با همه علم و دانش و امکانات پیشرفته این زمانه زندگی برای این دو دختر ممکن نشد و قسمت بود که هر دو با هم از این کره خاکی بروند. روحشان در بهشت ابدی شاد.



عمل جراحی لاله و لادن
عمل حراحی لاله و لادن تقریبا دو روز هست که شروع شده. اینطور که از خبرها بر می آید انجام این عمل از چیزی که دکترهای متخصص پیش بینی کرده بودند سخت تر است!
امیدوارم که این عمل با موفقیت تمام بشود و این دوتا دختر زندگی شادی داشته باشند. والله من اصلا نمیتوانم تصور کنم که چطور باید دو نفر خودشون را در همه چیز هماهنگ کنند. از چیزهای خیلی روزمره زندگی مثل بیدار شدن و دستشویی رفتن تا قسمتهای دیگر زندگی! به نظرم تجسم این کار برای آدمهای معمولی غیر ممکن باشد. یا حداقل برای من غیر ممکن هست. ظاهرا در این شلوغی، دزدهای سر گردنه جمهوری اسلامی نیز خواسته اند طبق معمول یکجوری از این نمد(هم!)، کلاهی برای خودش بدوزند که با مخالفت خانواده دو قلوها مواجه شده اند.موضوع مربوط است به اعلام تلویزیون لاریجانی و اینکه از مردم خواسته بود هرکسی میخواهد به این دوخواهر کمک کند، پولش را به کمیته امداد بدهد. خانواده این دو خواهر هم اطلاعیه داده اند و گفته اند که لاله و لادن خودشان حساب بانکی دارند و به کمبته امداد مربوط نیست! هر چند که من فکر میکنم به پدر مادر این دو دختر که از زمان زایمان تا کنون یک لقمه نون تو دهن این بچه ها نگذاشته اند نیز مربوط نیست!
داستانهای عاشقانه کهن: ویس و رامین
قسمت نهم و قسمت دهم.

(0) comments
۱۳۸۲ تیر ۱۶, دوشنبه

دو شنبه صبح ساعت پنج
صبح خیلی زود به وقت اروپا هست. از دو شب قبل سر درد شدید دارم و آرام نشده. دیگه هرچی مسکن تو منزل بود را خورده بودم و برای همین دیشب چیزی تو منزل نداشتم و از سر درد زیاد نتوانستم درست بخوابم الان هم دیگه از رختخواب آمدم بیرون.( خسته شدم از این پهلو به آن پهلو شدن)
داستانهای عاشقانه کهن: ویس و رامین
قسمت هفتم و قسمت هشتم.
صبح دوشنبه خود هم کمی به این داستانها گوش کنم، بلکه سرم گرم شد و یادش رفت که درد میکنه!

(0) comments
۱۳۸۲ تیر ۱۵, یکشنبه

تو وبلاگ خاطرات مشبک آدرس یک سایت را دیدم که میشود از طریق آن به تلفنهای موبایل در ایران اس.ام.اس. فرستاد. من هم عضو شدم و برای سه نفر از کسانی که تلفن موبایل دارند یک پیغام کوتاه نوشتم. بعد از هر بار فرستادن یک پیغام روی صفحه می آمد که این اس.ام.اس. با موفقیت فرستاده شد! اینکه فرستاده شد ممکن هست درست باشد. اما اینکه به کجا فرستاده شد را فقط خدا می داند! به هرحال در ایران گربه هم محض رضای خدا موش نمیگیرد، این سرویسها که جای خود دارند.
توضیح اینکه نویسنده وبلاگ من و روحم چند روز پیش در نظر خواهی نوشته بود که این پیغام ها که از طریق اینترنت فرستاده میشود به دست صاحب پیغام نمیرسد.

(0) comments

فرق پلیس با پلیس!
اینجا بعضی از شبهای آخر هفته پلیس جلوی بعضی از ماشین ها را میگیرد و راننده باید با دستگاههایی که حتما دیدید یک تست را انجام بدهد تا احیانا کسی در حالت مستی پشت فرمان نباشد.
داشتم برمیگشم منزل که دیدم یک مامور وسط خیابان اشاره میکند که بغل خیابان توقف کنم. یکی دیگر هم آمد و گفت که باید تو این دستگاه فوت کنم و آزمایش بدهم، من هم هیچوقت مست و یا احیانا مشروب خورده پشت فرمان نمی نشینم. بعد از اینکه مامور دید که اصلا در بدنم الکل نیست به خاطر توقف و همکاری تشکر کرد و یک آب میوه کوچک هم بهم داد! بهش گفتم این چیه؟ گفت یک کادوی کوچک از طرف پلیس به شما!
این برخورد پلیس اینجا بود. حالا یک برخورد هم از پلیس ایران
چند سال پیش با موتور از خیابان ولیعصر به طرف پائین می آمدم، دور میدان ونک که چرخیدم یک مامور پلیس بهم گفنت بزنم کنار! من هم کنار میدان ایستادم، آقای پلیس از من خواست که مدارک موتور و گواهینامه ام را به ایشان بدهم. من هم دادم. گواهینامه و کارت را یک نگاهی انداخت و پلاک موتور را نگاه کرد و در همین هنگام یک نگاه هم به من کرد! باز دور موتور چرخید و به حساب خودش میخواست شماره موتور را چک بکند! از وقت تلف کردن و نگاه هایش میشد فهمید که منتظر است تا یک پانصد تومانی بهش بدهم و موضع خاتمه یابد! من هم عادت ندارم از این پولهای مفت به کسی بدهم، مخصوصا وقتی که هیچ خلافی نکرده ام و تمامی مدارک را به همراه داشتم. مامور پلیس بعد از اینکه فهمید پولی از من بهش نمیرسه! بهم گفت که موتور مشکوک هست! و باید به کلانتری برویم تا موتور توسط افسر اداره آگاهی چک بشود. خلاصه داستان اینکه سه روز من را بردند و آورند و در آخرین روز مامور اداره آگاهی که در آن کلانتری بود ( اگر اشتباه نکنم مامور تجسس میگویند) بهم گفت: روز اول اگر پانصد تومان به همان پاسبان داده بودی دیگه نیازی نبود که سه روز بری و بیای! بهش گفتم: سرکار وقتی خلافی مرتکب نشدم برای چی باید باج بدهم!؟ یک نگاه عاقل اندر سفیه بهم کرد و گفت: کله ات بدجوری بوی قرمه سبزی میده.
نیازی هست که فرق بین این پلیس و آن پلیس را بنویسم؟ یا خود داستان به اندازه کافی فرق را نشان میده؟
داستانهای عاشقانه کهن: ویس و رامین
قسمت پنجم و قسمت ششم.

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]