سهراب مَنش

۱۳۸۲ خرداد ۳۱, شنبه

وبلاگهای همسایه در سیستم جدید
لیست وبلاگهای همسایه را به سیستم بلاگ رُلینگ منتقل کردم، اگر کسی اسمش این بغل هست و مایل هست وقتی وبلاگش را آپدیت کرد یک علامت فلش() بغل اسمش بیاد(یعتی وبلاگ تازه آپدیت شده) لطفا بعد از هر بار آپدیت کردن به این آدرس مراجعه کنید و یک بار آنجا هم اسم وبلاگ را آپدیت کنید.در مجموع سی ثانیه وقت هم نمیبرد.البته این فقط مخصوص دوستانی هست که تو بلاگر مینویسند.وبلاگهای پرسین بلاگ خودش اینکار را میکند و نیازی به آپدیت کردن اسم نیست.
توضیح: وبلاگهایی که هقته ای یکبار آپدیت نشوند بطور خودکار از لیست من حذف می شوند.اگر احیانا مایل هستید بیشتر راجب این سیستم جدید بدانید یکی از وبلاگنویسها یک توضیح نسبتا کامل به زبان فارسی راجبش نوشته که میتوانید در اینجا ببینید.

(0) comments

نوشته قبلى من در رابطه با دوستى كه براى خداحافظى آمده بود و برخورد بد همسرش باعث شد كه بعضى از دوستان به اشتباه بيفتند! من هيچ جاى آن نوشته و هيچ كجاى ديگر هرگز ننوشته‌ام كه همه زنان ايرانى بد هستند! چطور مى‌توانم اين حرف را بگويم وقتى كه از مادر ايرانى زاده شده‌ام و مثل بيشتر انسانها خودم نيز خواهر و زن داداش دارم؟ تنها دليلى كه باعث شد من ديروز اين نوشته را بنويسم سر و صورت زخمى و كبود يك آدم مريض بود كه به خاطر مريضى و كارهاى غير عمدى خود از همسرش كتك مى‌خورد! مطمئن هستم هر كدام از شما نيز اگر اين آدم را مى‌ديديد چيزى به غير از آنكه من نوشتم نمى‌نوشتيد! حتما در همه جاى دنيا آدمهاى خوب و بد وجود دارند و مردم ما هم استثنا نيستند، ولى اگر من بخواهم ملاك خوب و بد بودن را با ديدن زنهاى ايرانى در اين كشور مقايسه بكنم، متاسفانه باید بگویم که بیشتر از هفتاد درصد این خانمها هیچ جنبه‌اى‌ ندارند و به محضى كه زير پايشان در اين كشور سفت مى‌شود بناى ناسازگارى را مى‌گذارند! تقريبا نود درصد كسانى كه اينجا هستند از زوجهاى جوان مى‌باشند و اينكه بگوئيم در ايران شوهرشان به آنها ظلم كرده و اينجا تلافى آن را در می‌آورند درست نيست.اينها يا اوايل ازدواج خود به اينجا آمده‌اند و يا پسره اينجا زندگى ميكرده و بعد دختره به او پيوسته است. همه مى‌دانيم كه اوايل ازدواج براى همه آدمها شيرين است و تا زندگى بخواهد روى واقعى خود را نشان بدهد نياز به دو سه سالى زمان دارد و براى همين مى‌گويم نمى‌شود اعمال اينها را به حساب تلافى كردن گذاشت!يك نمونه ديگر را برايتان مى‌نويسم و خودتان به جاى من قضاوت كنيد! در همين شهر كوچكى كه من زندگى ميكنم يك زن و شوهر اصفهانى ديگر هم زندگى ميكردند.اين زن و شوهر هم حدود نه سالى است كه اينجا زندگى مى‌كنند.حدود سه ماه قبل از ايرانيهاى ديگر شنيدم كه فلانى﴿همين زن و شوهر﴾ نيز بعد از بدنيا آمدن دومين بچه‌اش از همديگر جدا شده‌اند.به نظرم حتى شهردار اين شهر هم ميدانست كه اين خانم متاهل در كنار شوهر چند تا دوست پسر هم دارد! و در شهر به اين كوچكى﴿حدود سى هزار نفر جمعيت﴾ چندين بار ايرانيها اين خانم را با دوست پسرهاى رنگ و وارنگش ديده بودند، و به شوهر این خانم گفته بودند، همیشه هم از این بنده خدا می‌شنيدند كه حتما با همسرش صحبت خواهد كرد و احتمالا كسى كه با خانم بوده از همكارانش بوده است! چيز ديگرى نمى‌توانست بگويد و هم خودش و هم بقيه مى‌دانستند كه كارى از دستش ساخته نيست! خودش به يكى از دوستان صميمى‌اش گفته بود: من قيد اين زن را به عنوان همسر زده‌ام. ولى نميتوانم قيد فرزندم را نيز بزنم و بروم، برای همین فکر می‌كنم كه با يك زن هم خانه شده‌ام و روابط خصوصى او به من ربطى ندارد. من به عشق فرزندم در آن خانه هستم! فكر كنيد آدم بايد چقدر در تنگنا باشد كه به خودش بباوراند اين زن ديگر همسر من نيست و روابط خصوصى او به خودش مربوط است.پارسال دوباره اين خانم باردار شد و چند ماه قبل فرزندش به دنيا آمد﴿اينكه پدر بچه واقعا چه كسى هست خودش يك علامت سوال بزرگ هست!﴾ و حدود سه ماه قبل اين خانم درخواست طلاق از شوهرش را كرد.به پليس نيز شكايت كرد كه شوهرش او را تهديد كرده و امنيت جانى ندارد! پليس هم به اين آقا گفت كه بايد از اين شهر برود.اين بنده خدا هم ناچار شد به يك شهر ديگر كه در نزديكى اينجا است برود و هفته‌اي يكبار نيز اجازه داشت به ديدن فرزندانش بيايد تا دادگاه حكم طلاق را صادر كند و مشخص كند كه اين آقا چه زمانى اجازه دارد به ديدن بچه هايش بيايد.حدود يك ماه قبل اين آقا به قصد خودكشى تعداد بسيار زيادى از قرصهاى اعصاب را يكجا خورد، ولی با کمک دکتر و شستشوی معده‌اش زنده ماند و تا دوهفته قبل كه من خبرش را دارم در بيمارستان و بخش روانى بسترى بود.جالب اين است كه مادر اين خانم﴿مادر زن﴾ نيز در هلند زندگى مى‌كند و از شوهرش طلاق گرفته و با پنجاه سال سن با يك پسر بيست و پنج ساله عرب زندگى مى‌كند! اينها كه نوشتم قسمتى از كارهاى بعضى از زنان ايرانى است كه امكان نوشتن آن وجود دارد.راستش بعضى موضوعها آنقدر زشت است كه تعريف كردن و يا نوشتن آن به دور از شرم و حيا است و تكرارش به غير از سرشكستگى براى ايرانى جماعت چيز ديگرى ندارد! فكر مى‌كنم بعضى از دوستان كه از من دلخور شده بودند بعد از خواندن اين نوشته كمى بيشتر برايشان روشن بشود كه چرا من گفتم در وضعيت كنونى ازدواج با دختر ايرانى اشتباه است.

(0) comments
۱۳۸۲ خرداد ۳۰, جمعه

امروز یکی از ایرانیهایی که در این شهر زندگی میکند برای خداحافظی آمده بود.نزدیک هشت سال است که در هلند زندگی میکند و درخواست پناهندگی کرده که تاکنون جوابی بهش داده نشده.این آقا که برای خداحافظی آمده بود از اهالی شهر اصفهان هست و با همسر و یک فرزندش اینجا زندگی میکند.امروز وقتی دیدمش صورت و گردنش پر بود از زخم و کبودی!بهش گفتم طوری شده؟ جواب داد چند وقت پیش با یک افغانی دعواش شده! میدانستم دروغ میگوید، ولی به روش نیاوردم و خداحافظی کردیم و رفت! من از چند وقت پیش خبر دارم که همسر این آقا ایشان را کتک میزنه!این آقا جثه ریزی داره و بلاتکلیف بودن در این چند سال کمی روی مغزش تاثیر گذاشته و در مجموع یک کم مغزش سه کار میکنه! باید صبر و تحملت زیاد باشه که بتوانی باهاش روزگار را بگذارنی! اما اینطور که معلوم هست همسر این آقا زیاد صبر و تحمل ندارد و هر بار که از دست شوهرش عصبانی میشود با چنگ و مشت و لقد به جان شوهر گرامیشون می افته و این بنده خدا را کبود میکند.از طرفى همسر اين آقا از آن دسته خانمهايى هست كه اصلا از طلاق خوشش نمياد و معتقدند وقتى دخترى ازدواج كرد، باید تا آخر عمر در کنار شوهرش بماند.اینکه این خانم اینطور فکر میکنند بسیار خوب هست، ولی حکایت این خانم مثل این هست که کسی فرزند ناقص العقلی داشته باشد و تصمیم بگیرد که خودش از او نگهداری بکند، ولی هر بار که این فرزند ناقص العقل بصورت سهوی اشتباهی میکند زیر مشت و لقد قرار میگیرد. هر بار این بنده خدا را میبینم یاد کارهایی که مردان در ایران میکنند می‌افتم و ياد حرفهای مردم در مورد صبور بودن زنان ايرانى و نجابتشون و غیره مى‌افتم! هميشه به خودم ميگم كه تنها دليلى كه باعث ميشه زنها در ايران كمى مدارا كنند اين هست كه قانون از مردان حمايت ميكند وگرنه زنان ايران هم مثل همه زنهاى ديگر دنيا هستند و هيچ حُسن اخلاقى بخصوصى ندارند! براى همين هم هست كه فكر مى‌كنم ازدواج كردن با يك دختر ايرانى اصلا به صلاح نيست و تنهايى زندگى كردن در خارج در بسيارى موارد بهتر از متاهل بودن و همسر داشتن است.

(0) comments
۱۳۸۲ خرداد ۲۹, پنجشنبه

سوختن در آتش نادانی
حتما همه در این یکی دو روز اخیر خبر خودسوزی طرفداران سازمان مجاهدین را خوانده اید.
عکسی که پائین نوشته گذاشته ام مربوط میشود به یکی از همین خودسوزی ها.تلویزیون هلند نیز چند تا از این خودسوزی ها را نشان داد.مردی در حالیکه فریاد میزد: ایران رجوی، رجوی ایران.خودش را آتش زد و چون مامورین پلیس در صحنه بودند توانستند سریع یا کپسول آتش نشانی او را خاموش کنند.وقتی یک سازمان سیاسی تبدیل به یک فرقه مذهبی می شود، دیدن این صحنه ها و حرکات طرفداران این سازمان زیاد عجیب نمیاید.در کتاب خداوند الموت خواندم که یکی از پادشاهان نماینده ای را جهت گفتگو به نزد حسن صباح میفرستد، نماینده پادشاه به حسن صباح میگوید تعداد شما بسیار کم است و بهتر است تسلیم شوید.حسن صباح به یکی از پیروانش اشاره میکند و به او میگوید: آیا مایل هستی به بهشت بروی؟ آن پیرو با اشیاق میگوید بله.حسن صباح به او دستور میدهد که بر بالای کوهی که در آنجا بود برود و خود را به پائین پرتاب کند و مستقیم به بهشت برود! آن پیرو نیز چنین میکند!
امروز هم اعضای اصلی سازمان تروریستی مجاهدین به افراد خورده پا و سمپاد میگوید که اگر میخواهند مسعود و مریم از آنها راضی باشد، خودشان را آتش بزنند.متاسفانه بعضی هاشان آنقدر احمق هستند که اینکار را میکنند!وقتی یک نفر آنقدر مغزش تحت کنترل است که فکر میکند ایران بدون رجوی آینده ای نخواهد داشت و اسم ایران را درکنار رجوی میاورد نمیشود بیشتر از یک کلمه به او گفت: احمق!
به نظر من این آدمی که عکسش را می بینید در آتش جهل و نادانی میسوزد و نه در آتش جنگ و مبارزه.
برای این آدم و بقیه که خود را به این روز انداخته اند آرزوی فهم و شعور دارم.هر چند که قاطی شدن با فرقه مجاهدین بهترین نشانه از نفهمی یک آدم است! فکر میکنم که رژیم جمهوری اسلامی از این نوع مبارزه(!) مجاهدین بسیار راضی و خشنود است و امیدوار هست که تمامی اعضا و هواداران مجاهدین به این شکل مبارزه (!) کنند.




(0) comments

يك توضيح و معذرت خواهى


از تاريخ دهم ماه ژوئن سيستم نظر خواهی وبلاگ من يك مشكلى پيدا كرده و همانطور كه مى بينيد در كنار هيچكدام از نظرخواهى ها هيچ شماره اى نيست. اينها را نوشتم كه بگويم به همين علت من تا امشب فكر مى كردم در اين چند روز كسى نظري نداده و براي همين روى نظرخواهى كليك نميكردم!اما امشب يك كليك روى يكي از آنها كردم و ديدم كه دو نفر از دوستان نظر داده بودند.بقيه روزها را هم كه نگاه كردم، دیدم بعضی از دوستان نظراتی داده اند که من تا امشب از آن بی خبر بودم.به هرحال اگر احیانا چیزی در جواب نظرهای دوستان ننوشتم﴿همیشه مینویسم﴾ دلیلش این بود که نمیدانستم! اگر نظری دادید و یا سوالی پرسیدید که بی جواب مانده ، شرمنده که ندیدم. امشب همه این چند روز را میخوانم و اگر سوالی بود همانجا جواب می دهم.

(0) comments
۱۳۸۲ خرداد ۲۸, چهارشنبه

معلوم نیست در اروپا چه خبر شده است؟
چند روز قبل چند نفر از جاسوسان جمهوری اسلامی را در آلمان بازداشت کردند و دیروز پلیس فرانسه به سراغ این پیره زنان کلاهبردار و آدمکش ایرانی رفت و بازداشتشان کرد!
تمام اینها را باید فرستاد تو این جزیره های آفریقایی که مستعمره اروپا هستند زندگی کنند، تا نتوانند برای دیگران خطری به وجود بیاورند و خودشان نیز تا روزی که در ایران یک دادگاه عادل به پرونده شان رسیدگی کند در معرض خطر جانی از طرف رژیم جمهوری اسلامی نباشند.

مشتی از پیره زنان تروریست، کلاهبردار، و خائن ایرانی که توسط پلیس فرانسه بازداشت شده اند.مریم قجر عضدانلو،یکی از سردسته این باند مخوف نیز در عکس میباشد

(0) comments
۱۳۸۲ خرداد ۲۶, دوشنبه

امروز غروب که برمیگشتم به طرف منزل، هوس خریدن کبریت کردم! رفتم تو یک مغازه به فروشنده گفتم: من یک بسته کبریت میخوام.فروشنده گفت: بلند؟ متوسط ؟ یا کوتاه؟ فکر کردم کلمه هلندی کبریت را بد گفتم و متوجه نشده.دوباره گفتم: من یک بسته کبریت میخوام! خانم فروشنده دو باره گفت: بلند؟ متوسط؟ کوتاه؟ فکر کردم گذاشتتم سر کار! گفتم مگه بلند و کوتاه داره؟ گفت: بله! یک مقدار نگاهش کردم و دیدم که قضیه جدی هست.به خانمه گفتم از آن مدلش که میشه باهاش سیگار روشن کنی و بعضی وقتها گاز را به من بده.رفت یک بسته کبریت آورد گفت: چهل و سه سنت. پولش را دام و آمدم بیرون. هنوز هم دارم فکر میکنم اینکه من گرفتم معمولی یا کوتاهش هست.با آن دو مدل دیگه چکار میشه کرد که با این نمیشه؟

(0) comments
۱۳۸۲ خرداد ۲۵, یکشنبه

سلام


راستش من از چند روز قبل يك متنى را تهيه كرده بودم كه امشب،یعنی یک شنبه شب آن را در وبلاگ بگذارم و از شما دوستان گرامی خداحافظی بکنم.چیزی که نوشته بودم را در این چند روز برخلاف تمام نوشته‌هاى اين وبلاگ چندين بار اديت كرده بودم كه دليل رفتن و خداحافظى‌ام را بطور كامل توضيح داده باشم.منتها با اين ناآراميهايى كه در اين چند روز اخير در ايران پيش آمده تصميم گرفتم فعلا به نوشتن اين وبلاگ ادامه بدهم تا ببينيم خداوند و مردم ايران در مورد ايران چه تصميمى خواهند گرفت؟ من از اينطرف دنيا هيچ كارى از دستم ساخته نيست كه در حمايت از آن شير دلان در ايران انجام بدهم، به غیر از اینکه چند کلامی در همراهی و تائید این عزیزان بنویسم و به اینصورت حداقل با آنها همدلی کرده باشم، و به اینصورت سر تعظیم در برابر شجاعت و اراده آنها فرود بیاورم.خداوند پشت و پناهشان و آزادی ثمره زخمتشان.

(0) comments

مرگ بر دیکتاتور


(0) comments

پنجمین شب نا آرامی
در خبرها خواندم که متاسفانه دومین نفر نیز در اقدامات وحشیانه دوات جهوری اسلامی در شهر شیراز کشته شده.
تمام خبرگزازیها تاکید میکنند انصار حزب الله از چاقو و زنجیر استفاده میکنند! من نمیفهمم چرا مردم عکس العمل مشابه انجام نمی دهند؟! مایه کار یک چاقو میوه خوری ساده هست! وقتی این حزب اللهی های عوضی هجوم می آورند.ده نفر یکیشون را دوره کند و یکی سریع دوتا چاقو بزنه و از دورش متفرق بشوند! با هرکسی باید به زبان خودش صحبت کرد.وقتی اینها اینطور مردم را مورد حمله قرار میدهند، مردم این حق را دارند که دقیقا همین برخورد را با حزب اللهی ها بکنند.

سند جنایت انصار چماق و قمه کش جزب اللهی، پیروان واقعی شعبان بی مخ

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]