کمی عصبی
دو سه روزی هست که کمی عصبی هستم و برای همین چیزی اینجا نمینویسم تا نکند چیزی از روی عصبانیت گفته باشم.و کسی را به خاطر عصبانیت ضایه بکنم.از چند رنگ بودن بعضی آدمها حالم به هم میخورد! کسانی که یک روز آرم ضد جنگ به خودشان آویزان میکنند،یک روز چپی و کمونیست میشوند، و یک روز دیگر برای تروریستهای مجاهدین دلسوزی میکنند و آرم آنها را به خودشان آویزان میکنند!
صبح و شب دارند از عشق خودشان به یک آدم مذهبی میگویند و مینویسند،و بعد نظرهای روشنفکرانه میدهند که: ارتودکسهای مسلمان و مسیحی و یهودی آدمخوار هستند! یادشان رفته خودشان عاشق یکی از همین ارتدوکسها شده بودند و هنوز هم دارند از اینکه به طرف نرسیدهاند،آه و ناله میکنند.
هم میخواهند از آخور بخورند و هم از توبره! نصف بیشتر عمرشان را گذراندهاند و هنوز نمیدانند که طرفدار چه کسی و یا گروهی هستند! بهشان هم که میگویی، با یک ژست تخمی مدعی هستند که زندگیشان پر هست از تضاد! و نفهمی خودشان و هر روز به یک رنگ بودن خودشان را اینطور توجیه میکنند.
حیف که معتقدم کسی حق ندارد از گفت و گوهای شخصی خود بر علیه کسی دیگر استفاده بکند وگرنه سنگ روی یخ میشد!
هاشمی رفسنجانی گفته: اگر وزير دروغ گويی رژيم سرنگون شده صدام بتواند خود را به ايران برساند،ما حاضر هستيم او را بپذيريم و پس از گذراندن يک دوره کوتاه زبان فارسی(همانقدر که اندازه رئيس قوه قضائيه صحبت کند!) او را به سمت سخنگوی مجمع تشخيص مصلحت نظام منصوب کنيم!
امروز هوا اينجا بسيار گرم شده بود و آفتاب داغی تو هلند میتابيد،تو اين جور کشورها هم خدا نکنه يک کم آفتاب باشه!
همانطور که تو يادداشتهای قديمی نوشتم من تو يکی از شهرهای هلند زندگی ميکنم که لب دريا میباشد و از منزل من تا لب دريا حدود ۱۰ دقيقه پياده روی فاصله هست.
امروز عصر قبل از اينکه به خانه بيايم به خودم زحمت دادم و رفتم لب ساحل. تا چشم کار میکرد "برکت خدا" بود! که بدون لباس تو ساحل دراز کشيده بودند و حمام آفتاب میگرفتند.من هم يک کم مثل جواد ها با شلوار لی و پيراهن لب دريا نشستم و بعدش ديدم که راه نداره."برکت خدا" خيلی زيادی بود! و ممکن هست گمراه بشوم، به خاطر همین پاشدم آمدم خانه و به همان یک مقدار وصف العیش رضایت دادم.من همیشه فکر میکنم که آدمها با لباس قشنگتر هستند تا بدون لباس،مخصوصا زنها!
اینکه نوشتم هوا خیلی گرم بود هم اشباه نشود و یک وقت فکر نکنید 40 درجه بالای صفر بوده! هوا امروز 25 درجه بالای صفر بود و این گرما تو این فصل برای این کشور یک جور برکت به حساب میآيد.و مردم اینجا در حد خودکشی از آفتاب استفاده میکنند.
صلح
در اين چند روز اخير که بعضی از هيپیهای اروپايی و آمریکايی و کانادایی در خيابانها تظاهرات میکردند، صحنههای خنده دار زياد بود، از لخت شدن خانمها و آقایان صلح دوست بگیرید تا بلاتکلیفی و گیجی که این آخرها بهشان دست داده بود!آمریکا و انگلیس شهرهای عراق را درو میکردند و جلو میرفتند بدون اینکه تلفات جانی زیادی به مردم عادی عراق وارد شود و چون این سوژه تگرفت منتظر بودند و داشتند لحظه شماری میکردند که آمریکا از بمبهای مادر استفاده بکند تا بلکه به این بهانه دوباره در خیابانها لخت بشوند و خودشان را جلو دروبین بیندازند. و خوشبختانه نیازی نشد که از این بمبها استفاده بشود و همان نشان دادن آزمایش این بمبها کافی بود تا نسق عراقیها کشیده بشود(میگن بچه را چه بزنی و چه بترسانی یکجور هست!)
به هرحال من هربار که اینها را در تلویزیون دیدم دقیقا این تصویری که پائین این نوشته گذاشتم به ذهنم میآمد! گوسفندانی که یک برگ سبز به نشانه صلح در دست داشتند!
یک توضیح را هم اضافه کنم که منظور من همه تظاهر کنندگان نیست(بیشترشان!)،ولی بعضیهاشان چنان حرکات زنندهای انجام دادند که واقعا باید گوسفند بود تا این کارها را انجام داد!مگه نه؟
من از ورق بازی زياد سر در نمیآورم!
ولی هفت خشت بايد ورق خوبی باشه! حالا که اين آقای هفت خشت خودش را تسليم کرده،بايد دست و پاش رو با طناب ببندند و بگذارند به جای یکی از مجسمه های صدام و روزی یک قاشق "مرگ موش" به خوردش بدهند!
اين آدم (و همسر آلمانيش) يکی از کسانی هست که زمان بمباران شيميايی ايران توسط عراق در کشورهای آلمان و فرانسه جولان میداد و با کارخانههای بزرگ قرار داد میبست! به هرحال در تسليحات شيميايی عراق از اين آدم مهمتر هم وجود داشت.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
يک توضيح ديگر اينکه تلويزيون هلند و آلمان از ديروز دارند کشتههای درگيری بين کردهای عراق و سازمان مجاهدين خلق را نشان میدهد و به اسم "طرفداران ايرانی صدام حسين" از آنها نام میبرد!
خاک بر سر سازمانی که اسمش در لیست طرفداران صدام حسین باشد.و بیچاره مادرانی که در ایران بیخبر از فرزند مبارزشون(!) نشستند، در حالی که جنازه این ایرانیها را هم کسی نیست که از وسط جاده جمع بکند.
تو گزارش تصویری که نشان داد، گزارشگر میگفت که این واحدها(مجاهدین) با سلاحهای سبک کلاشینکف و تیربار به کمین کردهای عراقی افتادهاند و کشته شده اند.
ببینید اینها چقدر بیخبر نگه داشته شدهاند که از سر ناچاری و به احتمال بسیار زیاد از روی نادانی به طرف بغداد حرکت کرده بودند! لابد تصمیم گرفته بودند که بغداد را هم مثل عملیات مرصاد در عرض ۲۴ ساعت فتح کنند و از دست آمریکایها در بیاورند!
اگر بخواهید دلیل دشمنی کردها با این سازمان را هم بدانید، باید سرکوب کردها در سال 1991 را به یاد بیاورید و اینکه صدام حسین برای سرکوب کردن کردها از نیروهای سازمان مجاهدین استفاده کرد(باز هم خاک بر سرشان!)
امیدوارم یکی پیدا بشود و یک قبر برای اینها که وسط جاده افتاده بودند بِکَند!