خدايا من همان هستم که خودت آفريدی و برايش سرنوشتی مقرر کردی.
اگر بد هستم خودت را سرزنش کن و اگر خوبم به خود ببال،مگر نه اینکه بدون اجازه تو برگی از درخت بر زمین نخواهد افتاد؟! پس من اینجا چکاره هستم،که به خاطر خوب بودن وعده بهشت را به من میدهی و برای بد بودن عذاب جهنم راباید تحمل کنم! بهشت برین و جهنم خوفناکت را نمیخواهم!!خدایا من آفریده تو و صورتی از صورتهای تو هستم.
در کنارم بمان و بگذار در کنارت بمانم
ادامه خواب
با هم قدم ميزديم و من همش اين حس را داشتم که دارم تو يک منطقه ممنوعه راه ميرم!
همش تو اين فکر بودم که داريم جايی راه ميريم که ممکن هست بگيرنمون! ولی حال و هوای آن منطقه مثل هميشه بود.
من هر وقت که خودم را در خواب میبينم تو يک مکانی هستم که دائما حالت مه گرفتگی داره و رنگ درختها و سبزه ها هيچوقت سبز معمولی نيست و يکجوری سبزی و سياهی با هم قاطی هست. هميشه دورم را مه گرفته و ديد زيادي ندارم.
ولی بودن با دوست رويايی بهم فرصت نميده که به بد بودن و دلگير بودن محيط فکر کنم.هيچوقت هم اين حس را ندارم که کسی که داره باهام را ميره نابينا هست.شايد از خوب بودن اون هست.و شايد گرفتن يک دست خيلی ظريف تو دستات اينجوری برات متصور ميکنه!
راست قضيه اين هست که دلم نميخواد زياد راجب اين خواب توضيحی بدم.و تا امروز هم پيش نيامده که برای کسی اين خواب دائمی را تعريف کنم.يکجوري حس ميکنم که اين خواب و اون دوست رويايی يک قسمت از زندگی خيلی خصوصی من هست.و من معمولا عادت ندارم که حرفهای خصوصی خودم را به کسی بگم و يا خيلی از زير گفتنش در ميرم!
خيلی وقتها دلم ميخواست اين خواب را براي کسی که ميتواند تعبير خواب رو بگويد تعريف کنم و بدونم که چه معنی داره؟!
بهترين فرصت براي تعريف کردن و يک تعبير درست شنيدن وقتی بود که تو هند بودم و براي يک سالی اونجا زندگی ميکردم.ولي اونجا هم برای کسی نگفتم.شايد اگر ميدونستم که اينقدر اين خواب طولاني ميشه و همراهم ميمونه براي يکی از آن دراويشی که تو هند ميشناختم تعريف ميکردم و تعبيرش رو میپرسيدم! ولی نکردم!
دليل اينکه امروز اين خواب را اينجا نوشتم هم اين است که احتمالا مسافرم! بايد برم و اين وبلاگ به احتمال زياد تا يک ماه ديگر با من هست، و بعدش میره جزء خیلی از کارهایی که کردم و ادامه ندادم.
به هرحال هنوز چیزی معلوم نیست، و من باید یک روزی این خواب را تعریف میکردم، حالا برای کسانی گفتم که نمیشناسم و نمیشناسند من را!
خوابهای رنگی ببینید.
توضیح نقاشی: این
نقاشی را برای این انتخاب کردم،چون کسی که تو خواب من میاد تقریبا همین حالت را داره! البته منظورم بال داشتن نیست.منظورم صورتی هست که سالیان سال با من هست و در عین حال که خیلی برام آشنا هست.همیشه یکجور پوشیده هست.
شاید اگر قرار بود که این خواب من یک موزیک هم داشته باشد، فکر میکنم این میشد که گذاشتم.
.
قبل از اینکه من بقیه خوابم رو تعریف بکنم، یک مقدار بخندید!
سخنرانی آقای هاشمی رفسجانی در مورد حل شدن مشکل
خونه خالی! برای جوانان.
منبع:سایت
پیک نت
غلط نکنم باید بگم که احتمالا من میدونم چه کسی صدای رفستجانی رو تقلید کرده:))
خواب
يک چيزی ميخوام بنويسم که شاید خنده دار به نظر بیاد! خندهدار از اين نظر که کاملا تخيلی هست.و در حقيقت ميخوام از خوابی بگويم که سالهاست میبينم!
اما اصل موضوع: من چندين سال است که معشوقهای دارم! و سالهاست که با او بعضی از ساعتهايم را ميگذرنم! البته منظورم از معشوقه داشتن اين است که من سالهاست خوابی را میبينم و سالهاست که در خواب با دختری صحبت ميکنم.
اگر اشتباه نکنم اين خواب از حدود ۱۴ سالگی با من همراه شد و تا الان با من همراه است.
آخرينباری که اين معشوقه را ديدم حدود چهار شب قبل بود!
چرا ميگويم معشوقه؟
زيرا در خواب نسبت به او احساس علاقه زيادی دارم و در خواب هم ميتوانم بفهمم که اين يار هم مرا دوست دارد ولی طبق معمول همه ايرانيها اين عشق را از همديگر پنهان ميکنيم!
تقريبا همان اوايل آشنايی(در خواب) اين رفيق ناز من بنا به دلايلی نابينا شد و سالهاست که نابينا است و هميشه با يک عينک دودی در برابر من ظاهر ميشود!
همانطور که گفتم سالهاست که در خواب با هم همراه هستيم و بسيار با هم صحبت ميکنيم.يکی از عجايب اين خواب برای من اين است که شايد تا ۲ روز بعد از ديدن خواب.همه خواب به صورت کاملا واضح در ذهنم ميماند.بارها خواستهام که بنشينم و کليه حرفهايم را با او بنويسم.ولي هربار پشيمان ميشوم.
يک قسمت جالب ديگر نيز اين است که اين دوست من کمی مذهبی ميباشد! و کم و بيش از اين نظر با هم مشکل داريم! هرچند که زياد راجب اين موضوع صحبت نميکنيم.
آخرین بار که او را دیدم بهم گفت که قصد دارد با یک جوان تقریبا مومن ازدواج کند!!
..بقیهاش را بعدا مینویسم...
عکس در اندازه
معمولی
توضیح: این نقاشی مینیاتور در سایز بزرگ هست.و چون خیلی زیبا است به نظر من حیف هست که در اندازه واقعی آنرا نبینید.
.
بی هويت!
اين عکس از سايت ياهو هست.
چرا اسمش را گذاشتم بیهويت؟!
چون کسی که تو عکس هست نه لباسی از خودش به تن داره.نه چيزي که داره ميخواند و ياد ميگريد از مملکت خودش است و نه ميتواند روزی دردی از مملکت و مردم آن مملکت بردارد! و يک چيز ديگر هم که اضافه دارد.پرچمی هست که بر دوشش گذاشته! نه نشانی دارد و نه سراغی.!
همه اينها رو که با هم جمع بکنی: يک کلمه ازش درمياد و آنهم
بیهويت است!