۱۳۸۱ آبان ۱۱, شنبه
دو نفر جهت تسلیت گویی به دیدن عبدالله نوری رفته اند!
فقط دیدن عکسها کافی هست تا نشان بدهد کدام یک از این دونفر واقعا متاثر هست و کدام یک نیست!
(0) comments
جهت اطلاع
نويسنده وبلاگ
کوچ يک برنامه يادبود روز يک شنبه برای
کسرا موحد ترتيب داده،
ظاهرا آنطور که نوشته
یک دفتر بادبود و اطاق گفتگو در آن روز از ساغت ۸ صبح به وقت ایران برقرار خواهد بود.
(0) comments
یک اخلاق عجیبی که تو ایران مُد شده این هست که وقتی شغل یکنفر را سوال میکنی اینطور جواب میشنوی که:پزشکی خواندم ولی تو بقالی کار میکنم!
یا مثلا هنر خواندم ولی تو خرازی بابام شاگردم!
من هم میخواستم خودم را معرفی بکنم
من فوق لیسناس مدیریت دارم ولی...!
برید تو
پروفایل یاهو بخوانید، چیکاره هستم!
یک عکس جدید هم از خودم تو پروفایل گذاشتم که مال همین چند روز پیش هست!
تذکر: عکسی که از خودم تو
پروفایل گذاشتم، مخصوص افراد بالای ۱۸ سال هست.اگر کوچیکتر هستید یک رضایت نامه از والدینتون برای من ایمیل کنید.
(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۱۰, جمعه
وقتی یادت همه جا خاطره سازی میکنه...
یک کم صبر کنید تا لود بشود این موزیک از ستار،حتما به یک بار گوش کردن می ارزد!
(0) comments
همیشه فکر میکردم
شیرین با
فرهاد چیکار کرده بود که این بدبخت با تیشه افتاد به جون کوه، و کَند و کَند. و هر چی سنگ تو منطقه! بود را تراشید.
والله هر کسی این حرفهایی که شیرین زده را مشنید، به جای با تیشه به جان کوه افتادن، با دندون! میفتاد هر چی سنگ بود را میجوید!
تازه هنوز به جای اصلی داستان نرسیده.
داستانهای عاشقانه کهن:
شیرین و فرهاد از وحشی بافقی.
(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۹, پنجشنبه
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی پاینده پابرجاست،
گر بیفروزیش رقص شعله اش تا بیکران پیداست
ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست...
(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۸, چهارشنبه
کلاغ رفت و تمام شد
من موضوع این دوست ندیده وبلاگنویس را که به زندگی خود پایان داد با چند خطی به پایان میبرم.
من نمیدانم که کسرا چه مشکلی داشت که این راه را انتخاب کرد! ولی میدانم که انجام این عمل از طرف هر کسی، کاری نیست که مشکلی را حل بکند،
این مرحوم برای خودش انتخاب کرد که چطور ادامه بدهد ، ولی میدانم که دقیقه ای به قلب شکسته مادرش، و کمر خم شده پدرش، و داغی که بر دل خواهر و برادرش گذاشت، فکر نکرد.وگرنه ممکن نبود که دست به اینکار بزند.
آدمیزاد فقط متعلق به خود نیست که بخواهد اینگونه زندگیش را پایان بدهد،
عزیزانی که دارید این چند خط این حقیر را میخوانید هیچ کدام از ما فقط متعلق به خودمان نیستیم، زندگی برای همه آدمها پر از سختی و ناملایمات و ناسازگاری است.
همه انسانها مشکل دارند، و غم دارند و دلتنگی و گاهی ناامید شدن از ادامه زندگی،
ولی دنیا همیشه بر روی یک پاشنه نمیچرخد و هیچکدام از ما از آینده مان باخبر نیستیم،
شاید که آینده برایمان چیزی آورد که در این لحظه تصورش را هم نمیتوانیم بکنیم.
من با این یک جمله این دوست ندیده را به فراموشی میسپارم،
خدایا به خانواده داغدارش صبر بده، و ما را در هنگام گرفتن چنین تصمیماتی تنها نگذار، که یاد تو و بزرگترین خلقت تو که همانا عشق است، هر انسانی را از اینکار باز خواهد داشت.آمین
(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۷, سهشنبه
کلاغ پرکشید.
بیهوده و خاموش نمیرید...
(0) comments
باز تو این وبلاگها چیزی خواندم که دلم گرفت
نوشته اند نویسنده وبلاگ
کلاغ سیاه به زندگی خودش پایان داده.
از خدا میخوام که این خبر درست نباشه.من شنیدم که این آدم مجروح شیمیایی هست، و هنوز هم مشکل داره از مجروحیتش.وبلاگ اصلیش تو پرسین وبلاگ هست، ومثل بقیه وبلاگهای آنجا فابل دسترسی نیست.حسین درخشان یک کپی از آرشیو وبلاگشرا از سایت گوگول
پیدا کرده.ولی خدا کنه که خبر درست نباشه.
خبر رو هم میتوانید از
آهوی سه گوشبخوانید.
(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۶, دوشنبه
فرق میکنی!
تا به این روز از زندگی نه چندان بلندم بارها از دیگران شنیده ام که: یکجوری فرق داری تو!
اوایلش نمیدانستم که چه میگویند و من چه فرقی دارم، ولی گذر زمان این را برایم روشن کرد که به راستی فرق دارم،
من با یک جوان هم سن و سال خودم فرق دارم، و این فرق را خودم نیز امروز احساس میکنم،
دلایلش را نمیدانستم، و یا شاید نمیخواستم که بدانم و یا میدانستم و نمیخواستم که باور کنم، هر چه بود امروز میدانم و باور کرده ام و مینویسم که چرا فرق دارم.
تنها دلیلی که باعث فرق میشود بین من و خیلی از جوانهای این زمانه این است که من چند سالی را در جنگ گذراندم، و تربیت شده مکتب خشن جنگ هستم!
من بارها مرگ را در چند قدمی خودم دیدم و بارها(شاید!) پیش آمد که باید در فرصتی که شاید نزدیک به چند ثانیه بود تصمیم میگرفتم خودم زنده بمانم و یا دشمنم را زنده نگه دارم!
و از این غمناکتر این بود که گاهی بین جان خودم و هم رزمم که مجروح و خون آلود بر زمین افتاده بود باید یکی را انتخاب میکردم و من هم مثل هر کسی دیگر خودم را انتخاب کردم.
دیدن این صحنه ها و تجربه آنها کاری نیست که بشود به سادگی از آن گذشت و فراموش کرد،
من پذیرفتم اینرا و تمام تلاشم را کرده ام و میکنم،تا بلکه کمی تغیر کنم، چقدر موفق بوده ام برای خودم مشخص نیست، ولی برایم مشخص هست که
فرق دارم و این فرقی نیست که بخواهم امروز از آن راضی باشم.
اگر عمری بود و حوصله ای، حتما باید چند تا از این موارد رو بنویسم و شاید با نوشتنم بتوانم که تا حدی بگویم که چرا فرق کردم! و عوض شده ام برای همه عمرم.
باید راجبش خیلی توضیح داد و نوشت و من هم نوشتن نمیدانم،اینکه بتوانم شما را در وضعی قرار بدهم که انفجار یک گلوله توپ و یا خمپاره را صدها بار در کمتر از ده متری خود تجربه کرده باشی، اینکه با موج گلوله های کاتیوشا چند ده متر از روی زمین کنده شده و پرت شده باشی، اینکه بعد از موج گرفتگی شدید وقتی کمی به خودت میایی می بینی که از سوراخهای دماغ و گوش و دهنت خون بیرون زده(به خاطر پاره شدن مویرگها) و اینکه ده ها بار یقین پیدا کرده باشی که گلوله تک تیرانداز دشمن فقط از فاصله ای کمتر از پنج سانتیمتری سرت رد شده و اون صدای وحشتناک(ویز مانند) رو شنیده باشی و به خودت گفته باشی که اینبار هم خطا زد، کاری نیست که من بتوانم انجام بدهم، توانائیم بسیار کم است در نوشتن و اصلا نمیشود که بعضی چیزها را با نوشتن گفت،
سعی خودم را میکنم که بتوان فقط کمی از آنها را در آینده بگویم، هر چند که شاید نتوانم.
(0) comments
با دیدن برنامه
فصلی دیگر از صدای آمریکا، تازه متوجه میشوی که چه کسانی در تربیت کردن و بزرگ کردن بچه هاشون موفقتر بودند!
کسانی که تو ایران تو 23 سال گذشته پدر مادر بودند و یا ایرانیهایی که باید بدبختی مهاجرت رو هم بغل زندگیشون تجربه میکردند!
البته بچه های ایرانی هر جا باشند خوب هستند،ولی دیدن این برنامه ها شاید دیدها رو برای جوانها و بزرگترها عوض بکند،
اگر حوصله و یک ساعت وقت دارید
این برنامه را ببینید.
توضیح: قابل توجه کسانی هست که تو ایران یک لیسانس واسمه ای زبان گرفتند و در ایران فارسی حرف زدن را
مثلا یادشون رفته!
ببینید و بشنوید که این جوانها چقدر قشنگ صحبت میکنند فارسی را و چقدر تلاش میکنند که درست صحبت بکنند.
انی وی[!] ببینید و بشنوید:-)
(0) comments
من وقتی داشتم این گزارش را گوش میکردم همش لبخند(شیطانی!) رو لبم بود!
گزارش مربوط میشود به
زندگی کفتارها واینکه این جانور برخلاف تصور مردم حیوان هوشمندی هست،
واز این باحالتر اینکه در جامعه کفتارها
زن سالاری مرسوم هست! یعنی اینکه تو این جماعت ماده ها حرف اول رو میزنند و چون هیکلشون هم بزرگتر از نرها هست،هیچ کفتار نری بدون اجازه ماده نمیتواند با او جفت گیری نماید!
جالبترین موضوع این گزارش مربوط هست به باردار شدن کفتار ماده!
هر کی دلش خواست خودش
گوش بکند و متوجه بشود!
توضیح: بعضی وقتها واقعا افسوس میخورم چرا آمدم خارج!
اگر من تو ایران بودم و این خبر رو میشنیدم، حتما یکی دوتا از زنهای فامیل مجبور میشدند یک بچه سکته!بکنند تا من ولشون میکردم:))
(0) comments
ظاهرا خانواده این ۱۱۵ نفری که در ماجرای گروگانگیری تو تئاتر مسکو کشته شده اند(تا حالا! چون بیشتر میشه) باید واقعا از رئیس جمهور روسیه تشکر بکنند که اجازه نداد به دست تروریستهای چچن کشته بشوند!
بلکه این افتخار نصیب آنها شد که توسط گازهای شیمیایی اعصاب که ساخت دولت خودشان (و نه مسلمانان بیدین!)هست به درجه رفیع "تخمی کشته شدن" نائل بشوند!
احتمالا به نیروهای پلیس ویِژه مسکو(حیف اسم!)دستور داده بودند که تا جای ممکن ساختمان تئاتر رو مواظب باشند تا آسیبی نبیند!
چیزی که زیاده تو روسیه و چچن آدم هست! ساختمان تئاتر کم پیدا میشه!!
دستت در ماتَتِت پوتین با این فرماندهیت!.
(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۵, یکشنبه
دو سه تا چیز! خبر
سایت
امروز دوباره شروع کرده به نوشتن!
آگاهان گفتند باز رئیس اینها(خاتمی) یک لات بازی تو مجلس در آورد،و اینها هم توانستند دوباره بنویسند.
اما سایت
تهران ۲۴ هم شروع کرده به وبلاگ نویسی، و از آنجایی که نویسنده وبلاگ زیاد باید تو مردم بوده باشد و هست، یک صحنه ها و نوشته های نابی رو به ثبت میرساند که شاید فعلا کسی نتوانسته به این دید برساند، به هر حال وبلاگ رو تازه شروع کرده اند، ولی خوب قشنگ هست،این عکس هم که این زیر هست از همان وبلاگ کپی(کِش!) کردم.
وبلاگ
http://www.tehran24.com/weblog
(0) comments