سوال:صبح به یک نفر میگوید که حال و حوصله ندارید و چند روزی میخواهید بزنید بیرون،
جواب میشنوید که نه بابا کجا میری؟ بمون با هم هستیم دیگه!
هنوز 12 ساعت نگذشته ، از همین بنده خدا میشنوی که حوصله نداره و میخواد چند روزی بره!!
شما باشید روی حرفهای این آدم چقدر حساب میکنید؟
سلام
این وبلاگ از این به بعد هر روز نوشته نخواهد شد،و گاه نگار من خواهد بود، فهیمه خانم هم برگشتند دانشگاه و فرصت ندارند که اینجا زیاد بنویسند،
من هم نمیتوانم که آن چیزی که دلم میخواهد را بنویسم، پس برای مدتی در باره بعضی موضوعها به صورت پراکنده خواهم نوشت، ولی نه هر روز
پس اسم وبلاگ من شد:
گاه گداری سهراب منش
حاجی: یک دختر لیسانسه
تو کشور فرانسه،
معلم کلاسه،
خوشگل و خوش لباسه،
کاندیدای..سپاسه
این دختر لیسانسه،که مثل یاس یاسه.
با اینکه با کلاسه،
یک کمی کم حواسه،
عاشق رقص و باسه،
میگه شانسم تو لاس وگاسه!
آهنگ،حاجی.شماره سه با صدای آصف.
تا حالا شده یک آدم بزرگ مثل یک بچه کوچک دوستتون داشته باشه؟
خیلی لذت بخش هست این دوست داشتن بچه گانه! میدونید چرا؟
چون بچه ها آدم را اگر دوست داشته باشند! صمیمانه دوست دارند، به هیچ چیزت هم نگاه نمیکنند،خوشگلی،خوش هیکلی، خوش تیپ هستی! و یا پولدار!
اینها شاید تا حدودی (خیلی کم) تاثیر داشته باشه در اینکه یک بچه دوستت داشته باشه، ولی اگر هیچکدام از اینها رو هم نداشته باشی و یا یک روز از دست بدی،میتوانی رو دوست داشتن آن بچه به خودت حساب بکنی!
بی زحمت یک آدم بزرگ بیاد من رو مثل یک بچه دوست داشته باشه!!:))
چند روز پیش بعد از حدود ۹ سال شناسنامه ام رو خانواده ام برایم فرستادند، تا حالا نیازی بهش نداشتم که بخوامش و اگر کاری داشتم با همان پاسپورت ایرانی انجام میدادم، الان چند سالی هست که اعتبار پاسپورت ایرانیم تمام شده و برای اینکه بخوام از این پاسپورتهای جدید ایرانی بگیرم باید اصل شناسنامه ام رو هم داشته باشم،
اما چیزی که منظورم هست این هست که:چندین و چند بار به شناسنامه ام نگاه کردم،و در کنارش به پاسپورت و کارت شهروندی این کشور که در آن زندگی میکنم،هر چی میخوام هر دوتای آنها را مساوی بدانم نمیتوانم!! همش فکر میکنم که درسته که این پاسپورت خارجی که دارم(در حقیقت ملیت دوم) اصل هست ولی،آن شناسنامه را اصیلتر میبینم،ته دلم به خودم میگم که:با یک مشت کاغذ و پاسپورت آدم نمیتونه احساس بکند که مثلا یک تعلقی هم به اینجا داره!!
نمیدونم شاید هم برای من اینطور هست،به هرحال اگر کسی بخواهد که مقیم خارج بشود باید که از بچگی اینجا باشه تا بلکه بتواند یک مقدار این حس رو پیدا بکند که به اینجا هم وابسته هست،اما من هر چی سعی میکنم نمی توانم اینجا ریشه ام رو در خاک بکنم، و احساس بته ای رو دارم که تو یک بیابان از ریشه در آمده و با وزش باد به اینطرف و انطرف پرت میشود، توی این خاک من هیچ ریشه ای ندارم و توی آن خاک(ایران) هیچ چیزی! به غیر از محبت خانواده ام !!این دیگر میتواند حداقل چیزی باشه که باعث دلخوش بودن من بشود، اما دوست داشتن نمیتواند انگیزه بشود برای برگشتن به جایی که چیزی نداری ،کدامش رو باید انتخاب بکنم؟! هیچ چیز را(از نظر عاطفی) و یا عشق و علاقه ای که میدانم وجود داره،
اگر یک نفر هم آدم رو از صمیم قلب دوست داشته باشه،در کنارش هر جا که باشی آرامش داری، ولی باید مطمئن باشی که عشق هست ونه دوست داشتن تنها!
چطور میتوانم مطمئن بشوم؟؟
به نظر شما کدام یک از این دو نفر مشغول شیطانی کردن هست؟!
مامان،یا پسر، یا هردو؟
عکس از
پیک نت.
گزارش ۲۴ ساعته
الان ساعت۱:۱۰ نیمه شب شنبه.
یک گزارش مینویسم از کارهایی که تو ۲۴ گذشته انجام دادم،
تو یک کلمه
هیچی!
مثبت ترین کاری که انجام دادم این بوده که ۳ ساعت خوابیدم،ساعت ۳ بعدالظهر تا ۶ غروب!
تو این ۳ ساعت هم اندازه ۳۰ ساعت خواب ت^@ی دیدم !
فکر هم کردم:راجب همه چی و هیچی! به یک نتیجه رسیدم، آدم وقتی که رو چیز و یا شخصی هیچ کنترلی نداره و دستش از همه دنیا کوتاه هست، بهتر هست که اصلا فکرش رو هم نکنه! ولی نمیشه!
یک روز یکی به یکی دیگه گفت:راهی که ما انتخاب کردیم که با هم آشنا بشیم،اشتباه بوده، طرف مقابلش گفت:درسته، ولی اگر همین راه هم نبود ما اصلا با هم آشنا نمیشدیم ! اینهمه خاطره خوب هم از این مدت آشنایی نداشتیم.طرف مقابل گفت:(هیچی نگفت.همیشه اینجور موقعها سکوت میکنه!)
سوال هفته:کسی میدونه تخم گشنیز به انگلیسی چی میشه؟!
منظورم تخم گشنیزی هست که تو عطاریهای ایران میفروشند،اگر میدونستید تو این نظر خواهی بنویسید لطفا.