سهراب مَنش

۱۳۸۱ مهر ۱۳, شنبه

سوال:صبح به یک نفر میگوید که حال و حوصله ندارید و چند روزی میخواهید بزنید بیرون،
جواب میشنوید که نه بابا کجا میری؟ بمون با هم هستیم دیگه!
هنوز 12 ساعت نگذشته ، از همین بنده خدا میشنوی که حوصله نداره و میخواد چند روزی بره!!
شما باشید روی حرفهای این آدم چقدر حساب میکنید؟

(0) comments

سلام
این وبلاگ از این به بعد هر روز نوشته نخواهد شد،و گاه نگار من خواهد بود، فهیمه خانم هم برگشتند دانشگاه و فرصت ندارند که اینجا زیاد بنویسند،
من هم نمیتوانم که آن چیزی که دلم میخواهد را بنویسم، پس برای مدتی در باره بعضی موضوعها به صورت پراکنده خواهم نوشت، ولی نه هر روز
پس اسم وبلاگ من شد:گاه گداری سهراب منش

(0) comments
۱۳۸۱ مهر ۱۰, چهارشنبه

حاجی: یک دختر لیسانسه
تو کشور فرانسه،
معلم کلاسه،
خوشگل و خوش لباسه،
کاندیدای..سپاسه
این دختر لیسانسه،که مثل یاس یاسه.
با اینکه با کلاسه،
یک کمی کم حواسه،
عاشق رقص و باسه،
میگه شانسم تو لاس وگاسه!
آهنگ،حاجی.شماره سه با صدای آصف.

(0) comments

داستانهای عاشقانه شیرین و فرهاد از وحشی بافقی

(0) comments
۱۳۸۱ مهر ۹, سه‌شنبه

تا حالا شده یک آدم بزرگ مثل یک بچه کوچک دوستتون داشته باشه؟
خیلی لذت بخش هست این دوست داشتن بچه گانه! میدونید چرا؟
چون بچه ها آدم را اگر دوست داشته باشند! صمیمانه دوست دارند، به هیچ چیزت هم نگاه نمیکنند،خوشگلی،خوش هیکلی، خوش تیپ هستی! و یا پولدار!
اینها شاید تا حدودی (خیلی کم) تاثیر داشته باشه در اینکه یک بچه دوستت داشته باشه، ولی اگر هیچکدام از اینها رو هم نداشته باشی و یا یک روز از دست بدی،میتوانی رو دوست داشتن آن بچه به خودت حساب بکنی!
بی زحمت یک آدم بزرگ بیاد من رو مثل یک بچه دوست داشته باشه!!:))

(0) comments

چند روز پیش بعد از حدود ۹ سال شناسنامه ام رو خانواده ام برایم فرستادند، تا حالا نیازی بهش نداشتم که بخوامش و اگر کاری داشتم با همان پاسپورت ایرانی انجام میدادم، الان چند سالی هست که اعتبار پاسپورت ایرانیم تمام شده و برای اینکه بخوام از این پاسپورتهای جدید ایرانی بگیرم باید اصل شناسنامه ام رو هم داشته باشم،
اما چیزی که منظورم هست این هست که:چندین و چند بار به شناسنامه ام نگاه کردم،و در کنارش به پاسپورت و کارت شهروندی این کشور که در آن زندگی میکنم،هر چی میخوام هر دوتای آنها را مساوی بدانم نمیتوانم!! همش فکر میکنم که درسته که این پاسپورت خارجی که دارم(در حقیقت ملیت دوم) اصل هست ولی،آن شناسنامه را اصیلتر میبینم،ته دلم به خودم میگم که:با یک مشت کاغذ و پاسپورت آدم نمیتونه احساس بکند که مثلا یک تعلقی هم به اینجا داره!!
نمیدونم شاید هم برای من اینطور هست،به هرحال اگر کسی بخواهد که مقیم خارج بشود باید که از بچگی اینجا باشه تا بلکه بتواند یک مقدار این حس رو پیدا بکند که به اینجا هم وابسته هست،اما من هر چی سعی میکنم نمی توانم اینجا ریشه ام رو در خاک بکنم، و احساس بته ای رو دارم که تو یک بیابان از ریشه در آمده و با وزش باد به اینطرف و انطرف پرت میشود، توی این خاک من هیچ ریشه ای ندارم و توی آن خاک(ایران) هیچ چیزی! به غیر از محبت خانواده ام !!این دیگر میتواند حداقل چیزی باشه که باعث دلخوش بودن من بشود، اما دوست داشتن نمیتواند انگیزه بشود برای برگشتن به جایی که چیزی نداری ،کدامش رو باید انتخاب بکنم؟! هیچ چیز را(از نظر عاطفی) و یا عشق و علاقه ای که میدانم وجود داره،
اگر یک نفر هم آدم رو از صمیم قلب دوست داشته باشه،در کنارش هر جا که باشی آرامش داری، ولی باید مطمئن باشی که عشق هست ونه دوست داشتن تنها!
چطور میتوانم مطمئن بشوم؟؟

(0) comments

به نظر شما کدام یک از این دو نفر مشغول شیطانی کردن هست؟!
مامان،یا پسر، یا هردو؟


عکس از پیک نت.

(0) comments
۱۳۸۱ مهر ۸, دوشنبه

تا دوشنبه شب

(0) comments
۱۳۸۱ مهر ۷, یکشنبه

ای یار، بگذار که بر شاخهء این صبح دل آویز
بنشینم و از عشق سرودی بسُرایم
آنگاه به صد شوق چو مرغان سبک بال
پر گیرم از این بام و به سوی تو بیایم
خورشید از آن دور از آن قله پر برف
آغوش کند باز،همه مهر همه ناز
سیمرغ طلایی پر و بالیست که چون من
از لانه برون آمده، دارد سر پرواز
پرواز به آنجا که نشاط از تو امید است
پرواز به آنجا که سرود و است و سرور است
آنجا که سرا پای تو در روشنی صبح
رویای شرابیست که در جام بلور است
آنجا که سحر، گونهء گلگون تو در خواب
از بوسه خورشید چو برگ گلِ ناز است
آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد
چشمم به تماشا،تمنای تو باز است...

همین فعلا

(0) comments

گزارش ۲۴ ساعته
الان ساعت۱:۱۰ نیمه شب شنبه.
یک گزارش مینویسم از کارهایی که تو ۲۴ گذشته انجام دادم،
تو یک کلمه هیچی!
مثبت ترین کاری که انجام دادم این بوده که ۳ ساعت خوابیدم،ساعت ۳ بعدالظهر تا ۶ غروب!
تو این ۳ ساعت هم اندازه ۳۰ ساعت خواب ت^@ی دیدم !
فکر هم کردم:راجب همه چی و هیچی! به یک نتیجه رسیدم، آدم وقتی که رو چیز و یا شخصی هیچ کنترلی نداره و دستش از همه دنیا کوتاه هست، بهتر هست که اصلا فکرش رو هم نکنه! ولی نمیشه!
یک روز یکی به یکی دیگه گفت:راهی که ما انتخاب کردیم که با هم آشنا بشیم،اشتباه بوده، طرف مقابلش گفت:درسته، ولی اگر همین راه هم نبود ما اصلا با هم آشنا نمیشدیم ! اینهمه خاطره خوب هم از این مدت آشنایی نداشتیم.طرف مقابل گفت:(هیچی نگفت.همیشه اینجور موقعها سکوت میکنه!)
سوال هفته:کسی میدونه تخم گشنیز به انگلیسی چی میشه؟!
منظورم تخم گشنیزی هست که تو عطاریهای ایران میفروشند،اگر میدونستید تو این نظر خواهی بنویسید لطفا.

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]