سهراب مَنش

۱۳۸۱ مهر ۶, شنبه

چند روز پيش آقا سهراب در مورد الناز 18 ساله يك مطلب را در وبلاگ گذاشتند گه من فكر مي كنم يك جاي اين قضيه را خوب نمي فهمم،همه چيز تا آنجا درست است كه پدر الناز پس از مرگ مادر الناز تمام اميد زندگيش را از دست مي دهد و ديگر حاضر به كار نمي شود.ولي خدايا ،چرا پدر الناز اميدش را از دست مي دهد؟؟؟مگر نه اينكه هر كسي كه با عشق ازدواج مي كند به اين فكر مي كند كه ثمره اين عشق هميشه پايدار بماند و هر چه تلاش مي كند به اين اميد است؟؟؟پس چه ميشود كه يك پدر حاضر مي شود اين ثمره را له كند!!.فقر،اعتيادوبدبختي دليل مي شود؟؟

(0) comments
۱۳۸۱ مهر ۴, پنجشنبه

خدادا
چند روز پيش يك اتفاق خيلي بد افتاد ،الان كه تعريف مي كنم شايد بخنديد ولي اون لحظه، خيلي سخت بود.
بابام داشت با عجله غذا مي خورد كه يك دفعه يك تيكه نان پريد تو گلويش .چشمتون روز بد نبينه كه بابام رنگش شد كبود و چشماش هم سرخ.يعني دور از جون داشت...
من و مامانم هم كه كلي دست و پامون را گم كرده بوديم نمي فهميديم چه كار كنيم.البته من در اين مواقع خيلي ضعيف عمل مي كنم ولي مامانم مدام ميزد پشت بابام ولي هيچ فايده اي نداشت ،تا اينكه يك دفعه مامانم دو تا دستش را مشت كرد و برد بالا و محكم زد پشت بابام.نميدونيد چه ضربه اي بود!!!!هنوز كمر بابام درد مي كنه .ولي خدارو شكر لقمه پريد بيرون و از اون موقع اسم بابام شد خداداد.
اينها رو گفتم كه بگم واقعا زندگي خيلي بي ارزش است وخيلي.گاهي اوقات فقط به يك تكه نان!!!
براي همين از اون روز به بعد فكر كردم به اينكه ممكن است يك اتفاق ساده تر از اين هم براي من بيفته ...

(0) comments
۱۳۸۱ مهر ۳, چهارشنبه

با عرض سلام خدمت دوستان عزيز
اينكه يك مدت ننويسي و بعد بخواهي شروع كني به نوشتن سخته،اين مدت كه چيزي اينجا ننوشتم براي اين بود كه اول يك مدت رفتم مسافرت و بعد كه برگشتم كامپيوترم خراب شد واز اونجا كه من هم در اين زمينه بي سوادم ،اين مدت طولاني شد.بهر حال خوشحالم كه مي تونم دوباره اينجا بنويسم.

(0) comments

هفته جنگ
راستش هر چي ميگذره من نسبت به کاری که در دوران نوجوانی انجام دادم پشیمان میشوم!!
وقتی پشیمان میشوم که میبینم که در این روزها که بزرگداشت هفته جنگ هست، کسانی که صدقه سر فامیل بازی و مافیا بازی وارد حکومت شده اند حرفهایی میزنند که من را در حد انفجار عصبانی میکند.
تو روزنامه ایران روز سه شنبه نوشته که یک زنیکه ج...ده که ظاهرا مشاور رئیس جمهور ایران هست تو کشور عمان گفته:ما آن را (جنگ با عراق) را به فراموشی سپرده ایم و هرگز مایل نیستیم که یک قطره خون از بینی یک عراقی به زمین ریخته شود!
این زنیکه نگفته که منظورش از ما کی هست و نگفته که به نمایندگی از کدوم ملت داره صحبت میکنه!
آرزو میکردم کاشکی خود این خانم در زمان جنگ به دست یک گروهان از ارتش عراق میفتاد و بعد از اینکه کل گروهان خانم رو زحمت دادند و ولش کردند،بعدش بیاد بگه که حالا چقدر زمان لازم داره که به فراموشی بسپاره؟!
به نظر شما میشود که خون یک میلیون جوان رو به فراموشی سپرد؟!
میشه گفت:ما نمیخوایم خونی از عراقیها بر زمین بریزد در حالی که همین ۳ هفته قبل یکی از همین بعثی های کثیف باز ملت ایران را به باد ناسزا گرفته بود!!
اینها خائن ترین افراد به مملکت و مردمشون هستند، یک دلار از خسارت یک هزار میلیاردی رو از عراق گرفتند که خوی بخشندگی پیدا کردند؟!
آهای جوانهاییکه کشته شدید:برخیزید وببینید که چطوری یک کسی به عنوان مشاور رئیس جمهور این حرفها رو میزنه! و داره خون شما رو لجن مال میکنه.
آهای بچه هایی که شیمیایی شدید و هنوز و بعد از گذشت ۱۴ سال از جنگ دارید دانه دانه تو بیمارستنها جان میدهید،ببینید که تمام زجرهایی را که دارید میکشید فراموش شده و روسای مملکت نگران عراقیها هستند و نه شما!
آهای اسرای جنگی که بعد از دو دهه و بیشتر هنوز از اسارتگاههای عراق نجات پیدا نکردید،کاشکی به گوشتون نرسه که تمام دوره اسارتتون به فراموشی سپرده شده!
بیست سال هست که تو مملکت دارند شعار مرگ بر صدام یزید کافر میدهند،آنقدر این شعار تکرار شده که مثل یک چیز معمولی تو فرهنگ مردم ایران جا افتاده، و حالا که یکی که زورش میرسه که این مرتیکه جنایتکار رو لت و پار کنه و مردم ایران رو به آرزوشون برسونه امام جمعه تهران میگوید که اگر قرار باشه چیزی انجام بشود این در دست خداست! و کسی نباید دخالت کند،اگر خدا خواست که خوب حکومت عراق عوض میشود!!
خدایا بدجوری مردم و مملکت ما را خار کردی،این حق نبود وعدالت هم نیست!
توضیح: اگر فرصت داشتید این صحبتهای امام جمعه ملعون رو گوش کنید و به حال و روزمون خون گریه کنیم.


(0) comments
۱۳۸۱ مهر ۲, سه‌شنبه

تهران؟ ایران؟ لطفا بخونید و نظر بدید!
چند روزی هست که دارم فکر ميکنم، من اگر بخواهم به ایران برگردم و آنجا دوباره زندگی کنم چه مشکلاتی میتونه جلوم باشه؟!
و چه چیزهای برام غیر قابل تحمل هست؟! (مرسی کلاس!مرسی تحمل!)
اولش طبق معمول به فکر شکم افتادم و خرج در آوردن! خیلی باید سخت باشه که امروز برگردی تو ایران و بخوای از صفر شروع بکنی!(بابای مستضعف مرفه! و مستکبر بی درد هم که ندارم!)
پس باید خودم کار کنم، این قسمت قضیه با یک مقدار هم کشیدن! اینطرف برای یک مدتی، با تمام سختیها ممکن هست،
دیگه چی موند؟
آهان مسکن(دست رو دلم نگذار که خون هست)
این قسمت قضیه رو اگر بخوام به قیمتهای امروز نگاه کنم، عمرا به تنهایی نمیتونم حل کنم،و اگر بخوام به امید این بشینم که این رو هم اینطرف در بیارم، باید اگر عمری باشه در سن ۹۰ سالگی حل بشه که خوب یک مقدار دیره!(بابا من هم بچه هسنم و آرزو دارم!)
پس این قسمت قضیه رو باید روی چیزی که از پدر به جا مانده حساب کنی،(حالا اگر نمیشه قیطریه نشست،باید تونست تو محل ۲ تا اطاق اجاره کرد!)
پس این رو هم با یک سری چیزها میشه حل کرد،
دیگه چی موند؟ چمدونهام رو ببندم؟
یک مشکل دیگه هم هست!
و آن این هست: من آنموقع که ایران بودم،خیلی از شکلهای واقعی زندگی رو ندیدم، و یا کم دیدم،مثلا:آدمیزاد، و آدم بودن!
میدونم که هنوز مرده اش ارزش داره آنجا و وقتی یکی فوت میکنه، مردم میروند سراغش، مثل همین ماه پیشونی،ولی! زنده ها رو اینطوری دیدن یک مشکلی هست که من نمیدونم چطوری باید حل بکنم!!
نمیتونم هضم کنم که مردم (حالا خیلی امیدوارنه بگم نه همشون!!) چطوری تو محلی میخوابند که الناز ۱۸ ساله به قیمت پنجاه هزار تومان (۶۵ دلار!! به دلار حساب باید کرد یا ریال؟!) به فروش میره و بچه نوزاد رو به قیمت یک میلیون تومان (۱۲۰۰ دلار!) میخرند و میفروشند!!
اینها چیزهایی هستند که من فکر میکنم نتوانم که تو خودم حل بکنم،
من بچه بالا شهر تهران نیستم، محله ما(امیریه ،شاهپور) اونموقع که من به دنیا آمدم از اعیان نشینی در آمده بود، و آدمهای متوسط توش زندگی میکردند، ولی به همه مقدسات من ندیدم این چیزها رو!!
امروز تو یکی از این سایتهای خبری خواندم که نزدیک به ۳۰۰ هزار روسپی تو تهران هست،(نُچ و نوچ نکن خبرها رو ببین،رگ غیرتت برای من نزنه بالا ،برای مسببش بزنه) یعتی اگر پیرزنها و بچه ها رو از توی اینها (مونث ها) در بیاریم،از هر ۱۰ زن تهرانی، یک نفر خودفروشی میکنه، اصلا بگیم این فمینیستها با غرض خبر میدهند و حساب کنیم از تو هر ۲۰ نفر یکی خود فروشی میکنه،
شما که تو ایران هستی و داری تو تهران زندگی میکنی:لطفا به من بگو:چطوری شب نان میخوری، وقتی که ممکن هست (احتمال خیلی بالا و خیلی پائین!! هر کدام رو دوست داری بگیر!) یکی از زنها تو فامیلت به خاطر همین یک لقمه نون داره خودفروشی میکنه؟!
شما فامیل کم درآمد و یا فقیر ندارید؟!
همه اینها که کم در آمد هستند و فقیر، بچه محل و فامیل من حساب میشوند؟!
خودت رو هم میتونی سیاه کنی؟!
به من گفتی ، و من مثل بچه خوب باور کردم، خودت چی؟!
باور میکنی؟!
اینجا اینطرف دنیا من از این چیزها باخبرم،ولی نمی بینم،
اینجا گدایی جرم هست!(حکومت دست مستضعفین نیست که هر کاری دلشون میخواد بکنند!!)
اینجا سر چها راه بچه گلفروش و یا آدامس فروش نمیاد تو ماشین یخه ات رو بگیره و مردد بمونی که پول بهش بدی یا نه؟!
وقتی نمیدی وجدان درد داری، وقتی هم میدی نمیدونی که سر این بچه به کدوم دسته مافیا وصل هست؟! و سبیل کدوم مادرقحبه ای رو داری غیر مستقیم میتابونی و میچربونی!
بچه ۶ ساله که برای خودش کار نمیکنه(به گداهای بزرگ و پیرش کار ندارم!)
همه اینها رو خواندی؟!
حالا بی زحمت من رو راجب این قسمت آخر مشکلاتم راهنمایی کن!!
ننویس که برنگرد و بمون و یا مگر دیوانه شدی میخوای برگردی؟!
اینها رو نگو.
فقط بی زحمت به من بگید شما که آنجا هستی و اینها رو میبینی و باهاشون سر وکار داری چه میکنی؟!
مرسی که میگی!

تهران:شهر فرشته ها!


(0) comments
۱۳۸۱ مهر ۱, دوشنبه

امروز رفتم گشتم، رفتم خونه آزاده،دیدم یکی زده تمام عروسکهای پر صدای عشقش رو شکسته(ناراحت بود!)
رفتم در خونه شاهین اینا دیدم دلش هم سبز هست! (هم کپک زده!) براش نوشتم که یک پله جلو هست هنوز،آدم بعد از تنهایی میگنده!
خودم هم که این وسط موندم!
آی رفیق!!!
فکر کن!فکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر، زندگی همین دو روز هست،یک وقتهایی داری مثل این دختر ۱۶ ساله، وصیتنامه و حرف آخر رو میزنی و بعد از اینکه رفتی بیرون، شاید دیگه برنگردی که برای بقیه تعریف کنی خیلی خوش گذشت،یا خیلی بد بود،
آهای رفیق:میتونی باعث دلخوشی کسی بشی؟ آره؟ پس بشو!
دل خودت هم خوش میشه!
آهای رفیق.. همینها رو میخواستم بگم(دمت گرم که حوصله گذاشتی و خواندی)

(0) comments
۱۳۸۱ شهریور ۳۱, یکشنبه

فردا یک روز دیگه هست ،
یادت باشه ،اگر غمگین باشی من هم غم وجودم رو مگیره ،
یادت باشه ،یادم باشه ،دل به دل راه داره من یقین دارم!
یادت باشه ، یادت باشه ، خواستن توانست هست!

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]